کاش که با هم باشیم
| ||
تو عزیزی . . . . . عزیز آقا . . . . . . قطره ای می نوشیدی از من که دیگر پیش حسین شرمنده نشوم . می نوشیدی و من را آتش نمی زدی . . . . تو که آب آور بودی . . . . . تو که مشک آورده بودی . . . . پس چرا من را رسوا کردی . . . . پس چرا خون به دلم کردی عباس من . من فرات آخر چه گناهی کردم . تا آخر الزمان باید این یوغ شرمندگی را به گردن بکشم . فرات خشک شود و نبیند این لب های ترک خورده ات را . فرات خشک شود و نشنود صدای العطش رقیه را . . . . . فرات خشک باشد بهتر است تا این که دستان عباس را درونش حس کند . اما لب های عباس را خشک ببیند . آخر چرا مرا شرمنده کردی میر علمدار . اگر حتی قطره ای از این آب را می نوشیدی شاید من دلخوش بودم . دلخوش بودم که حداقل عباس را سیراب کردم . دلخوش به این که من بی ارزش ، من فرات ، در عاشورا تقصیری نداشتم . می دانم که سرباز خوبی نبودم . اما چه باید می کردم ؟ باید گریه کرد به حال من . گریه کرد به حال فرات که این قدر بی ارزش شد . گریه کنید به حال من . آهای من فرات روز عاشورا دستان عباس را درونم حس کردم اما چرا لب هایش خشک بود ؟ آهای زمینیان گریه کنید به حال فرات عاجزی که حتی نتوانست ذره ای تشنگی آقایش را برطرف کنید . و فقط نشست و نظاره کرد و خروشید و جوشید و اشک ریخت . خشک بادا این فرات .
یا حسین . یا ابوالفضل .
[ چهارشنبه 89/9/24 ] [ 12:26 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
میگم ستوده چته ؟ عصبیم می کنی ؛ اه . با تمائنینه کنار برگه ی عربیم می نویسه : تو کوچولویی. زدی زیر قولت ؛ باهات قهرم . . . . . عصبیم می کنه . فریاد می زنم : من کوچولو ، من بچه ، تو بزرگ . من اصلا می خوام زیر همه ی شرطای دنیا بزنم . زیر تمام قانون ها . می خوام قانون شکن باشم . با لطافت تمام به من لبخند می زند . لبخندش تلخ است . خیلی تلخ . بدم می آید . از معلم عربی هم خوشم می آید . . . خیلی شلوغ کردم امروز سر کلاسش . آخر می خواستم قانون شکن باشم . . ستوده هنوز با من قهر است . گاه گاهی . ادای من را در می آورد . . . . . . . خانوم معلم عربی قهر کرده با من . به خاطر این که امروز دختر بدی بودم . به خاطر این که قانون شکنی کردم . . . در جواب سوال هایم می گوید . هیسسسسسسسسسسس. بعضی وقت ها هم تک جوابی به من می دهد . که یک وقت دلم نشکند . آخر دوستش دارم . آخرین یادگارم از روشنگر افتاده زیر دست و پای ستوده . میگم ستوده پاک کنم . به خودش ذره ای تکان نمی دهد . جیغ می کشم . فریاد می زنم در دلم. محل نمی کند . معلم عربی هم هیچ چیز نمی گوید . هیچ چیز . جواب قانون شکنی هایم را نمی دهد . نگین معترض است . معترض است که چرا خانوم معلم می گوید . بنشین ، برگرد، نکن ، حرف نزن . . . . . اما به من چیزی نمی گوید . به من نمی گوید : فلفل قانون شکن نباش !!!! نگین حرصش از قانون شکنی خانوم معلم در آمده . شاید معلم عربی هم مرا دوست داشته باشد . یک فلفل قانون شکن را ؟ اما نه . اگر دوست داشت آخر کلاس با من قهر نمی کرد. با رفتارش نمی گفت که چرا امروز قانون شکنی می کنی ؟ اشکالی ندارد . . . مهم نیست . می خواهم قانون شکن باشم . می خواهم قول بدهم و بزنم زیرش. می خواهم قانون بشکنم . قانون شاید حریفم نشود . حتی اگر التماس هم کند که مرا نشکن . باز من با بی رحمی میشکانمش. از قانون خسته شدم . خسته . معلم عربی و نگین و ستوده و نجمه و عطیه و سمیرا و فولی هم این را فهمیده اند . قانون شکنی ام را . من قانون خوش حال بودن به هر قیمتی را می شکنم . چون من دختر قانون شکنی هستم که معلم عربی با او قهر می کند . ستوده با او حرف نمی زند و نگین که حرصش در می آید از من. می خواهم قانون شکن باشم . حتی اگر عطیه و سمیرا معترض بودند به این که چرا ؟ چرا قانون خوش حالی هایت را شکستی ؟ چرا دیگر نمی خندی ؟ نمی خندم . چون غمگینم . چون قانون شکنم . یعنی می خواهم باشم . ولی دوست ندارم خانوم معلم با من قهر کند . یا ستوده . یا نمی خواهم حرص نگین را در بیاورم آخر . من دختر خوش قلبی هستم اما. نمی خواهم قانون مند باشم . نجمه می گوید دوره دارد. چه چیز ؟ قانون شکنی ؟ شاید نجمه درست می گوید . نجمه مرا یاد فولی می اندازد . چرا ؟ شاید او هم دارد قانون شکنی می کند؟ اصلا چه ربطی دارد . نمی دانم . سوال های سخت نپرس. می گویم چرا نون الوقایه می آید سر فعل وقتی می خواهد یای متکلم بگیرد . می گویند قانون است . این را معلم عربی می گوید . چه آدم قانون مندیاست . ولی مگر من قول ندادم که قانون را رعایت نکنم . مگر قرار نشد قانون مند نباشم . مگر این طور نبود . اصلا دوست دارم بزنم زیر این قرارم هم . می خواهم بزنم زیر قولم بگویم حالا که به خودت قول دادی قانون شکن باشی ؛ بزن زیر قولت و بگو من قانون مند می شوم. چه می گویم من ؟ مگر می شود ؟ آخ چقدر پیچیده شد . . . اشکالی دارد اگر معلم عربی را معلم اربی بنویسم . یا ستوده را صتوده . یا نه . قانون را بنویسم غانون .من قانون قانون را می شکنم . می شکنم تا دیگر به من نگویند چرا غمگینی ؟؟؟؟ من قانون شکنم . فلفل قانون شکن است . . . . . . کسی حرفی دارد ؟
پینوشت : ای آسمان نبار که اینجا کسی قدر اشک هایت را نمی داند .
یا زینب
[ دوشنبه 89/9/22 ] [ 7:50 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
از مدرسه که میایم لبخندم را در می آورم از تنم. بعد با احترام و خیلی مرتب و منظم آویزانش می کنم پشت در و تاب تاب خوردنش را نظاره می کنم چه قدر زیباست . صبح که می شود . بعد از این که مانتویم را پوشیدم ؛ لبخندم را هم می پوشم . و وای به روزی که یادم برود بپوشمش. آن وقت است که روز سگی شروع می شود . . . . بعضی وقت ها هم لبخندم می پوسد . بعضی وقت ها فاسد می شود انگار. و سخت است پیدا کردن یک لبخند دیگر برای جایگزینی . هیچ کس در هیچ مغازه ای نمی فرشد آن را . به یک لباس فروشی شیک و پیک از _ از آن ها که در بالا شهر است _ می روم و می پرسم: _ آقا لبخند دارید ؟ دانه ای چند است ؟ یک دانه می خواستم . سایزش هم مناسب باشد لطفا . نمی خواهم به صورتم زار بزند . طبق مد هم نباشد که از مد متنفرم . مغازه دار می خندد و می گوید . برو خدا یک جا دیگه روزیتو بده . برو بابا خدا انشاء ا . . . شفات بده . در دلم می گویم . چهره ی مضحک تو خنده دار است دیوانه !!!! نه من . هیچ جا ندارد . هیچ کس نمی فروشدش. در خیابان های آلوده ی شهر قدم می زنم تا شاید کسی خنده ای به من بدهد . ندهد حداقل بفروشد . سر چهار راه می رسم. همان جا که پاتوق همیشگی بچه های کوچک فال و گردو فروش است . همان جا که دخترهای گلفروش می ایستند و . . . . نزدیکش می شوم . می گویم دختر خانوم . به جز گل چیز دیگری هم می فروشی ؟ اشاره می کند به آن ور خیابان و می گوید . خواهرم آن جا همه چیز دارد . فکر کنم بتواند مشکلت را حل کند . مشکل؟ پیدا کردن لبخند هم مشکل شده تازگی ها . . . . چرا ؟ می رسم به خواهرش و می گویم . دختر خانوم . لبخند داری در بساطتت. یک دانه می خواستم . سایزش هم مناسب باشد لطفا ؛ نمی خواهم به صورتم زار بزند . طبق مد هم نباشد که از مد متنفرم . لبخندمی زند . چه لبخند قشنگی دارد . کاش به من هم یکی از آن ها بدهد . کیسه ی بنفشش را وارسی می کند . گل سر هایش را بیرون می ریزد و همین طور عروسک های دست سازش را .چند جفت جوراب هم بیرون می آورد . بعد هم لبخند هایش را جلوی من می ریزد . خوب وارسی می کند . هیچ کدام به قشنگی لبخند خودش نیست . با قیافه ای مظلومانه می گویم . نه . از آن ها می خواهم که خودت هم داری. یکی شبیه خودت . دوباره لبخند می زند . عاشق لبخند هایش می شوم یک هو . یک دانه لبخند از جیبش در می آورد و مشتم را باز می کند . می چپاند در دستم و می گوید . این را گذاشته بودم برای وقتی که مشکلاتم لبخندم را خراب کردند . زاپاس بود آخر . . . . ولی برای تو . انگار بیشتر از من نیازش داری. با سر حرف هایش را تایید می کنم . دوستش دارم چقدر. خداحافظی می کنم . خدا ، حافظ خودش و لبخندش باشد . لبخند را درون کیفم می گذارم و به خانه می روم . مثل همیشه عین یک آویزانی آویزانش می کنم پشت در. تا فردا برای مدرسه بپوشمش . مبادا که بدون آن روزم ؛ روزی سگی بشود . . . . .
یا علی
[ یکشنبه 89/9/21 ] [ 12:19 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
ای زمین !!!!!! . . . . . . اگر یک دفعه خیس شدی نترس . . . . . . اشک من بوده که از روی گونه هایم خودش را پایین پرت کرده . . . . نمی دانم چرا این وقت ها خودش را گم و گور می کند تا مبادا من با دستمال کاغذی به راحتی نابودش کنم . . . . آغوشت را باز کن و میزبان خوبی باش برای اشکم . . . . که یک وقت احساس غربت نکند روی تن خاکی ات . . . آخر سخت است هبوط به روی زمین . . . . این طور نیست ؟
یا زینب [ جمعه 89/9/19 ] [ 1:53 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |