کاش که با هم باشیم
| ||
موضوع انشا : نشاط های پوسیده .
آخر آدم حسابی تو که همش می گویی بی خیال و خیالت نباشد و . . . . . . پس چطور الان ؛ در این لحظه نشسته ای اینجا و داری مرتب و پشت سر هم ، ریز ریز _ به اندازه ی شادی هایت در این روز ها _ می نویسی شکسته ام شکسته ام شکسته ام شکسته ام . . . . و ضمیمه می کنی باز هم ریز و ریز که خسته ام خسته ام خسته ام خسته ام . . . . . آخر آدم حسابی تو که می گویی شاد باش و این قدر غصه نخور ؛ پس چرا نشسته ای اینجا و داری زار می زنی ؟ با توام دخترک بیچاره !!!! تو که همیشه دم از شادی های جاودانه می زنی و لذت در لحظه . . . . . پس چه شده که داری با خودت نجوای بیچارگی می کنی ؟ پس کجاست آن خنده های بی دریغت که هر کسی را به خنده وا می داشت حتی مرده ؟ نکند گمشده است . آخر کجای دنیا دیده ای که کسی خنده هایش را لابه لای روزمرگی گم کند ؟؟؟ چه چیز تو را شکسته است و خسته ات کرده که دخترک شاد و سر خوش زمانه ی ما این روز ها دارد میزبان اشک هایش می شود !!!! آخر دختر تو که این قدر دل نازک نبودی . . . تو همانی هستی که حتی در وحشت ناک ترین روز ها هم لبخند می زد و می گفت مرگ پایان کبوتر نیست ؟؟؟؟؟؟ تو همانی هستی که بعضی وقت ها گریه را محکوم می کردی به قصاص ؟؟؟ نمی دانم چه بنویسم دلیل ذوب شدنت را ؟ خودت بگو دختر ؛ خودت بگو زیر برگه ی غم هایت چه بنوسم که دلیل موجه باشد برای آن ها که باورت داشتند. تو بگو چه چیز بنویسم . . . .. زیر تنهایی هایت . . . . . . آهای بلند شو بگو . بگو که من زود دیر شدنت را بنویسم . شرح بدهم احوال شاکی را . . . .و متهم را . راستی چه کسی متهم است ؟ تو شاکی چه هستی ؟؟؟ جلوی دو نقطه ی متهم بنویسم چه ؟ دلیل اشک هایت را چه ؟ دلیل ناله هایت را ؟ چه کلاف پیچیده ایست این پرونده ی جنایی نشاط های پوسیده. بلند شو دخترکم. بلند شو . . . . .
******** و آیا دخترک پرونده نشاط پوسیده دوباره می تواند بخندد ؟؟؟؟
یا علی
[ پنج شنبه 89/9/18 ] [ 1:23 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
مسلم به راحتی تنها ماند . و آن ها به راحتی نشستند و شهادتش را نظاره کردند . مسلم به راحتی در کوچه پس کوچه های تردید کوفیان غریب شد. غریب شد و تا آنجا که دیگر حتی یک کاسه آب هم از او دریغ کردند . سر اماممان را همین کوفیان همین انسان های سراپا تردید سنگ زدند . و همین ها بانوی صبر را آزار دادند . انسان هایی که تمام وجودشان پر بود از نادانی . بی ایمانی از سر و رویشان پیدا بود . حالا شما قضاوت کنید ؟ چطور می توان نترسید از ما انسان هایی که دست هایمان را مشت می کنیم و بلند فریاد می زنیم . . . . . ما اهل کوفه نیستیم . روزی و روزگاری بد تر و وحشت ناک تر از کوفیان امامان را تنها نگذاریم. روزی و روزگاری جانمان را محکم نگیریم . و فرار نکنیم. ؟؟؟ چه کسی می تواند تضمین کند که ما انسان های متعصب و با ایمان (؟) روزی سرمان را در برف نکنیم و خودمان را به کوچه ی علی چپ نزنیم تا مبادا صدای " هل من ناصر " امامان را بشنویم. همین نشنیدن ها و نفهمیدن ها عاشورا را با تمام سوز ناکی اش به وجود آ ورد. همین ندانستن ها و نخواستن ها گوش های رقیه را پاره کرد و آتش به جان رود فرات زد. حالا چه کسی ضمانت می کند که ما از تبار همان ها نباشیم . آتش نزنیم به دل صاحبمان . آخر چه کسی . . . .
یا صاحب الزمان
[ دوشنبه 89/9/15 ] [ 12:21 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
دلم برایت می سوزد تهران . . . . طهران آن موقع هم دلش برایت می سوزد. خدا می داند گیر چه آدم هایی افتادی . خدا می داند . دلم برایت می سوزد . برای حالت اضطراری ات هم. برای این که داری خفه میشوی . وتا چند روز دیگر حکم قصاصت می اید. بی هیچ جرم و جنایتی می خواهند خفه ات کنند. دلم برایت می سوزد. کاش ما انسان های بی تقصیر (؟)می توانستیم کمکت کنیم. اما واقعا کاری از دستمان بر نمی آید . ما فقط تعطیلی برای به سوگ نشستنت را دوست داریم. آهای تهران. ما انسان های بی تقصیر (؟؟) فقط منتظر تعطیلی ها هستیم. مهم نیست که تو داری خفه میشوی . مهم این است که ما دانش آموز های تهرانی راحت باشیم. آخی ی ی ی ی ی ی . چه عدالت زیباییست این آلودگی .
[ شنبه 89/9/13 ] [ 12:22 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
در یک روز پاییزی آلوده . در هوای سرد و سوزناک آذر ، آخرین بازمانده ی پاییز . میلاد یک دختر کوچک است در این دنیای بی نهایت . فلفلک پانزده سالگی ات مبارک باد . نع !!! این بهتر است . . . . فلفلک پانزده سالگی ارزانی ات باد . بله این بهتر است . . . چهارده سال از زندگی من گذشته ولی هر چقدر به مخم فشار می آورم می بینم که تهی ام . هیچ کاری برای این دنیا در این چهارده سالگی مفت و مجانی انجام نداده ام . چهارده سال زندگی در این دنیا بیهوده گذشت و من زل زدم به قطار پر سرعت زمان . انگار ماتم برده . و چرا هیچ کس نیست که مرا بیدار کند ؟ آهای یعنی هیچ کس در این حوالی نیست که مرا بیدار کند ؟ ارزانی ام باد . بیهودگی این چهارده سال ارزانی ام باد . و شاید پانزده سالگی . آخ . چه آخ بزرگی دارد این بیهودگی . آخ. چه آخ بزرگی دارد این پانزده سالگی . و من هنوز با تمام وجود ماتم برده . . . . دختری در این حوالی است . در تاریخ گم شده . تاریخ را که ورق بزنی شاید رد پایی از او ببینی . دختری که دارد دنبال یک نشانه می گردد. یک نشانه برای این که دیگر از ته دل و با تمام وجود نگوید . . . آخ.
یا مهدی .. . .. . .عجل ، عجل ، عجل
[ سه شنبه 89/9/9 ] [ 4:31 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
می گویند هوا آلوده شده. به خاطرش همه جا را تعطیل می کنند و می گویند کسی پایش را در این شهر آلوده نگذارد که مبادا از آلودگی جان بدهد. گوینده ی رادیو دعا می کند که آلودگی زود تر سنگینی اش را از روی شهر بردارد . می گویند آلودگی این روز های تهران نفس تنگی میارد. به نظر شما من خل شده ام یا این جماعت ؟ می گویند لایه ی ازن دارد جر واجر می شود. همه اش هم تقصیر ماشین های ماست . همه اش تقصیر این همه کارخانه است. می گویند شهر در حال نابودی است . به نظر شما من خل شده ام یا این جماعت؟ این جماعت بی عقل در مورد الودگی هوا و نفس تنگی صحبتشان است . اما من دلتنگ می گویم جان ها . می گویم دل ها . می گویم انسان ها آلوده اند. هر گند و کثافتیست در زمین را یک جا در خود جمع کرده اند بعد با بی شرمی دم از الودگی تهران و سوراخ شدن لایه ی ازن می زنند. به نظر شما من خل شده ام یا این جماعت؟ آخ چقدر احمقند . چقدر احمقند که فکر می کنند تهران آلوده شده. ما ادم های زمینی . اینقدر آلوده شده ایم که خدا می داند. ما انسان ها اینقدر الوده شده ایم که دل ها را و نه لایه ی ازن را به راحتی جر می دهیم و ذره ای هم ککمان نمی گزد که دلی را شرحه شرحه کرده ایم. ذره ای ککمان نمی گزد که دلتنگی گریبانمان را گرفته نه نفس تنگی . آهای ای جماعت احمق با شمایم . با شما !!!!!!! این کارخانه ها نیستند که شهرتان را الوده می کنند . این دروغ بافی هایتان است . این تهمت ها و غیبت هایتان است که از وجود کثیفتان جاریست. این قتل ها و وابستگی های کثیفتان است که تهران را غبار آلود کرده . نه ذره ای . نه اندکی . نه کمی تا قسمتی . نع !!! آنقدر غبار آلود کرده است که شب ها ستاره های چشمک زن که برایتان با تمام زیبایشان چشمک می زنند دیگر پیدا نیستند . همه چیز تار شده . تار تار . دیگر خوبی چرک شده . آن قدر غبار آلودگی تان زمین را برداشته که دیگر خوی هم غبار آلود شده . چشم دل می خواه تا خوبی و قشنگی و درستی را دید . دانست . فهمید . چشم دل. چشم دل می خواهد که آلودگی جان ها را با الودگی هوا اشتباه نگیریم. چشم دل لازم است تا دلتنگی را با نفس تنگی اشتباه نگیریم . چشم دل می خواهد که جر دادن لایه ی ازن را بهانه نکنیم . این زخم آلودگی اش عمیق تر از این حرف هاست . . . .عمیق تر حالا شما بگویید من خل شده ام یا این جماعت ؟
نوشته های من هم سیاه و آلوده شد .
یا زینب
[ شنبه 89/9/6 ] [ 1:16 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
کاش بودم در آن برکه سوزان تا ثبت می کردم. ثبت می کردم عاشقیت را و معشوقگی اش را. ثبت می کردم تا دیگر هر بی سر و پایی اظهار خلافت نکند. کاش بودم و در ذهنم ، نه ، در قلبم ثبت می کردم. ثبت می کردم فریاد من کنت مولاه را . . . ثبت می کردم تا دیگر داغی به نام سقیفه بر پیشانی تاریخ نباشد . ثبت می کردم که دیگر بعد ها از کسی نشنوم غربتت را و مظلومیتت را و خانه نشینی ات را . با جان می شنیدم و با دل می دیدم. ثبت می کردم لحظه ای را که محبوبت دستت را بالا گرفت . بالا تا همه ببینند. همه از جمله کوران و کران . ثبت می کردم لحظه ی بیعت های دروغینشان را تا بعدا نشان به آن نشان رسواشان کنم. ثبت می کردم و تاریخ را از نامشان پاک می کردم. از نامشان و نیرنگشان و کذبشان . کاش من هم در آن برکه ی سوزان بودم. کاش . . . .
یا علی
و چقدر تنها . . . [ سه شنبه 89/9/2 ] [ 10:31 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
از آدم های با صلابت همیشه خوشم می آمده . . . . همیشه ی خدا .
پینوشت یک : دلتنگ همه ی سوم ب ای هایی هستم که خیلی وقت است سیر بغلشان نکرده ام و جیغ نزدم. پینوشت دو : دلتنگ یک عطیه ی قدیمی. یک عطیه ی واقعی. پینوشت سه : دلتنگ وراجکم ، وراج خودم. پینوشت چار : دلتنگ معلم عربی که هنوز دو ساعت هم از دیدارش نگذشته. پینوشت پنج : دلتنگ باران . ( ما منتظریم.) پینوشت شش : دلتنگ یار .
یا زهرا [ دوشنبه 89/9/1 ] [ 4:59 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |