کاش که با هم باشیم
| ||
به غروب روز سیزده بدر فکر کن . . . . . پرده را کنار می زنم و به شهر نگاه می کنم . روشن روشن است . ماشین ها نقطه ای شدند و تند تند حرکت می کنند . از فردا همه مشغول کار می شوند . از فردا دیگر باید برای تعطیلی های یکی دو روزه روز شماری کرد . می دانی ولی در انتهای دلم چیزی خوش حال وول وول می خورد. خوش حالم که در اوج روز مرگی قدر تعطیلی و غیر تعطیلی را می دانم . قدر کار و بی کاری را . قدر دوستی و بی دوستی را خوب می فهمم . شاید هیچ وقت فکر نمی کردم که دلتنگ کلاس اول مدرسه ای شوم که ماه ها پیش از غریبی درونش می ترسیدم . خوش حالم که سال تحصیلی هم دارد نفس های آخرش را می کشد باید برای تابستان روزشماری کرد . تابستان زود تر بیا که دیگر طاقت دلتنگی ات را ندارم .
در دلگرفتگی این غروب کذایی چقدر یک بستنی می چسبد . . . . [ شنبه 90/1/13 ] [ 9:14 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |