سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

بابا دست کوچکش را گرفت و گذاشت روی موس . گفت تکانش بده . دختر تکانش داد . و فلشی سفید رنگ روی صفحه تکان تکان خورد .

پدر گفت موس یعنی موش . می بینی چقدر شبیه موش است . دمش را ببین و سیم موش را گذاشت درون دست های دختر . دختر با شیطنتی پرسید :

پدر اگر دم موش ها را هم بکنیم مثل مارمولک ها دمشان دوباره تکان تکان می خورد ؟ پدر لبخندی زد و گفت نه .

دخترک دوباره موس را تکان داد . و فلش باز هم چپ و راست شد . پدر گفت دیدی چه قدر ساده است . حالا اگر چشم هایش را فشار دهی می توانی چیز

های روی صفحه را انتخاب کنی . دخترک تند تند دست کرد توی چشم های موش و آن ها را فشار داد . پدر گفت : به فشار دادن چشم های موس می گویند

کلیک . حالا دماغ موس را بالا و پایین کن . ببین صفحه ات بالا و پایین می شود . دخترک با دو انگشت اشاره و شستش و با ظرافتی خاص دماغ موش را

گرفت آن را به سختی بالا و پایین کرد و به صفحه نگاه کرد . با نا امیدی به پدر گفت: سخت است . تازه ممکن است موش خفه شود . پدر گفت : موش ها

که با دماغشان نفس نمی کشند . دختر با زیرکی گفت : دماغ نه . مامان می گوید دماغ بی ادبیست . باید بگویید بینی . پدر لبخندی می زند و می گوید :

موش ها که با بینی شان نفس نمی کشند . دختر می گوید این که موش نیست موس است . پدر کلافه می شود و می گوید : خب موس ها هم  با

دماغشان نفس نمی کشند . دختر راضی و ناراضی موس را بوس می کند و می گوید : دلم برایش می سوزد . پدر با نگاهش می پرسد چرا ؟ و دختر بی

معطلی می گوید . آخر تمام موش ها مو دارند و نرمند و وقتی بهشان دست می زنی خیلی گرمند اما این هم کچل است . هم سرد . انگار خیلی بیچاره

است . پدر یواشکی می گوید : آرام تر بگو ممکن است که بشنود و ناراحت شود . دختر در گوش پدر آرام می گوید : خیلی هم تنهاست  .

پدر دست های دخترک را می پوسد و می گوید . نمی دانم . همه ی موس های دنیا تنها هستند . چون هر کامپیوتر یک موس لازم دارد .

پادشاهشان اجازه نمی دهد دو تا موس در کنار هم زندگی کنند . دخترک نا امید می شود . می گوید چرا با پادشاهشان صحبت نمی کنی که اجازه بدهد او

را از تنهایی در بیاوریم . پدر می گوید آخر درون این جعبه ی سفید است . من نمی بینمش . حتی صدایش را هم نمی شنوم . دخترک اخمو می گوید چه

پادشاه وحشت ناکی . . .

موس را بلند می کند و می گذارد روی گوشش . کمی تکانش می دهد . هیچ صدایی از درون دلش نمی آید .

- نکند مرده . آخر صدای قلبش را نمی شنوم .

ـ نه نه . صدای قلبش را وقتی می شنوی که چشم هایش را فشار دهی . صدای قلب موس ها بستگی به این دارد که چقدر با آن ها بازی کنی . چقدر

کلیک کنی . هر وقت که دو تا چشم هایش را فشار بدهی صدای قلبش را می شنوی . موس ها تا زمانی زنده اند که با آن ها بازی بازی کنی .

دخترک آرام آرام کلیک می کند  و با دهانش صدای قلب موس را در می آورد . توپ توپ . توپ توپ . توپ توپ .

 دوباره دستش را روی بدن بی موی موس می کشد . و از ته دلش آرزو می کند که حداقل او مو در بیاورد و کمی گرم تر باشد . دعا می کند که پادشاه درون

جعبه ی سفید از بین برود و بتواند برای موس یک موش بخرد . تا او دیگر هیچ وقت تنها نباشد و قلبش درست درست کار کند . پدر دو دست دخترک را از روی

موس بر می دارد و این دفعه می گذارد رو ی صفحه کلید . . . . دختر با تعجب به شکلات های سفیدی نگاه می کند که روی یک صفحه برای او چیده اند  . . .

 

 

 

 

 

 

یا علی مددی .

 

 


[ جمعه 90/1/19 ] [ 4:22 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 418
بازدید دیروز: 227
کل بازدیدها: 395792