کاش که با هم باشیم
| ||
و ان گاه که چشمانم را باز کردم در دریای ابی چشمانت غرق شدم . می ترسیدم از بزرگی خیالی این دنیا و مامنی می خواستم که پناه بگیرم از سنگینی اش و چه جایی بود بهتر از دریای چشمانت که هر عاشقی محو می شود در آن . آن گاه که دستانم را گرفتی هم نمی دانستم مثل کوه پشتم ایستاده ای تا نیفتم و سقوط نکنم . و من مشعوف از اینکه روی پای خود ایستاده ام . و همیشه تو مدیر پشت صحنه های فیلم زندگی ام بوده ای و هیچ وقت پشت صحنه دیده نمی شود و نمایش نمایش مردمانیست که بازیگری می کنند به خیال خودشان . و چه مظلومانه مدیریت می کنی غم ها و شادی هایم را . و من آن گاه که در محاصره ی کلمات و حروف بودم ؛ هجی کردن نامت سخت ترین کار دنیا بود و نمی دانستم سخت تر از ان درک کلمه ایست مثل پدر . و پدر سه حرف بیشتر نبود اما من هنوز هم که هنوز است در تسخیر حرف به حرفت هستم . در تسخیر صدا هایشان . و من نتوانستم بخش کنم اسمت را و مگر می شود بخش کرد . پدر را باید یکسره خواند . باید یکسره هضمش کرد . باید یکسره به آن عشق ورزید . و خبر ندارد کلمه ای مثل دختر که معنا نمی دهد اگر کنار پدر نباشد . و تو چقدر عاشقانه با روح من بازی می کردی . و هنوز طنین اولین شعری که برایم سرودی در گوشم هست . و باز هم حواست جمع است که مبادا دخترت در این شلوغی سیم رابط هایی که بویی از رابطه نبرده اند دلش زیادی تنگ نشود . همیشه از پشت این همه سیم های تلفن صدایت آرامش قلب پر تپش من است . و هنوز درد بوسه بر صورت تیغ تیغیت یادم است . پدرم !!! حالا دخترت در این عصر بهاری پشت این همه سایت و وبلاگ و وبسایت و خطوط تلفن و . . . می خواهد بگوید که هنوز عشقت را و معنی پدر را درک نکرده و ذره ای هم نتوانسته است ادای دین کند برای لحظه لحظه ای که از دریای مهربانیت نوشید . و حالا من اینجا نشسته و از دلتنگی و ام و شما و از بی قراری ای حرف می زنم که این روز ها دچارش شده ام و خودتان می دانید که درمانی جز دوباره غرق شدن در دریای چشمانتان ندارم.
یا علی .
[ پنج شنبه 90/2/29 ] [ 6:29 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |