کاش که با هم باشیم
| ||
این رسم سوزن ها بود . مگر نبود ؟ این فقط رسم آن ها بود که که خودشان را کور می کردند تا هیچ وقت نبینند تن سرد کسانی را که سوراخ می کنند . این رسم سوزن ها بود که سوراخ کنند و فراموش کنند . سوزش کار سوزن ها بود نه آدم ها . مگر نه ؟ آن ها فقط چشم هایشان را سوراخ می کردند . تا دیگر چیزی به نام اشک نبینند . چیزی به نام سوراخ کردن دل ندانند . پارچه ها درد می کشیدند . و سوزن ها فقط سوراخ می کردند . نه می دیدند . نه می شنیدند . و نخ ها . نخ ها هم عهد کرده بودند که تا اخر عمرشان در جوار چشم های نابود شده ی آن ها بمانند . عهد کرده بودند که حداقل نگذارند سوزن ها هر چیزی را سوراخ کنند . ولی سوزن ها نمی دیدند . نه نخی را .نه پارچه ای را . فقط در سیاهی و کورکورانه سوراخ می کردند . حالا تو بگو مگر این رسم سوزن ها بخت و اقبال نخ ها نبود . پس چه شد . پس چه شد که حالا این رسم اشتباهی در بین آدم های این کره ی خاکی باب شد . انگار مد شده است که چشم های دلت را کور کنی . و دیگر نبینی که تا چه عمقی سوراخ می کنی دل آدم ها را . عمیق . انگار عادت شده است که کورکورانه دلی را سوراخ کنیم و رد شویم . این رسم سوزن ها بود و بخت و اقبال نخ هایی که ناگزیر معرفت داشتند در سوراخ تهی از معرفت سوزن ها . پس چه شد ؟چه شد که که حالا هر انسانی که به دنیا می اید به جای گوش هایش و برای گوشواره چشم هایش را کور می کنند که تا آخر عمر راحت باشد . که تا اخر عمر نخ ها به پایش بسوزند ولی او در نابینایی مطلق فقط سوراخ کند و رد شود . آهای !!! این زمانی رسم سوزن ها بود . مگر نبود ؟
یا زینب [ شنبه 90/3/7 ] [ 6:28 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |