کاش که با هم باشیم
| ||
تابستان مثل اسمش عاشق تاب بازی است . روی تاب نشسته و با سرعت جلو و عقب می شود . فریاد می کشد . جیغ می زند و تمام دنیا را به بازی می خواند . شعر هایش بوی آلبالو می دهند و سرود هایش مزه ی گیلاس . تابستان مثل همیشه داغ داغ است . گرم و صمیمی . تاب که می خورد موهای سبزش در هوا پرواز می کنند . چشم هایش را می بندد و نفسی به عمق خورشید میکشد . بوی پاییز می آید . پاییز با همان چتر رنگین کمانیش نشسته کنار پایه ی تاب و سرود باران می خواند . صدایش مثل صدای قطره های باران آرامش بخش است و تابستان از صدای بارانی پاییز به وجد می آید . می شکفد . در خیالش زیر باران پاییز می ایستد و گرمایش را به قطره قطره ی باران می چشاند . پاییز با همان چکمه های نارنجی و همان کفشدوزک همیشگی کنار تاب نشسته و سرود می خواند . مژده ی آمدن ابر ها را می دهد . مژده ی مهمانان آسمان را . مژده ی صدای خش خش برگ ها را . نشسته کنار تاب دنیا و منتظر است تا تابستان پیاده شود . منتظر است تابستان از تاب پایین بیاید و نخ قرمز بادبادک را به او بدهد و جاده ی اسمان را پیش بگیرد . پاییز به انتظار نشسته تا بعد از یک سال باز هم روی تاب سفید دنیا بنشیند بعد با تمام سرعت تاب را به جلو و عقب هل بدهد . بالا برود . تا اسمان . تا ستاره ها . بعد هم مشتی ابر بردارد و بگذارد در جیبش . بالا برود و دل ستاره ها را قلقلک بدهد و دنیا پر شود از صدای ستاره ها . پاییز یک سال است که عاشقانه هایش را برای تاب بازی ذخیره کرده . به باد خبر داده که بیاید . بوی مهر همه جا هست . بوی باران . بوی شعر های پر از دلتنگی . بوی عاشقانه های بارانی و زیر زیرکی . بوی خنده . بوی اشک . پاییز منتظر است تا چتر رنگین کمانش را بعد ماه ها دلتنگی باز کند و بعد صدای خاطره انگیز خش خش برگ ها را به خاطرش بسپارد . موهای نارنجی اش را در باد باز کند . مثل بچه های تابستان از بالا و پایین شدن منظره ی روبه رویش بخندد . پاییز در خیال بازی است و تابستان آخرین تاب تاب هایش را می خورد . و بادبادک هنوز صبورانه خاطراتش را یاد آوری می کند . با صدای اولین کلاغ ها و احساس دست مهربان نسیم خنک پاییز ، تابستان پیاده می شود و پاییز بعد از ماه ها انتظار روی تاب سفید دنیا ساکن می شود . حواست باشد . پنجره ی اتاقت را باز کن . این بار باید تو میزبان اولین نسیم خنک پاییز باشی و به کلاغ ها سلام بدهی . پنجره ی دلت را باز کن تا تو هم کمی مهمان سفره ی باران باشی . . .
یا صاحب الزمان . . . [ دوشنبه 90/6/21 ] [ 5:43 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |