سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

 

صبر کن کمی . مهلت بده . این قدر تند تند ورق نزن صفحه های محرم را . اشک هایت را پاک کن .

ما یاران که شمارمان حتی به 313 تا هم نمی رسد کمی باید بایستیم قبل تر از عاشورا  . خودت هم می دانی که زود است برای عاشورایی شدن .

اشک هایت را پاک کن . وقت گریه نیست . گریه ات را بگذار آن زمان که راوی از فرات حرف زد . اشک هایت را بگذار برای زمانی که می خواستند روضه ی دست های علمدار را بخوانند .

همراه با گریه های زینب تو هم اشک بریز . با شیرین تر از عسل های قاسم . وقت گریه نیست مهربان !

باید کمی صبر کرد . باید کمی هضم کرد . باید قصه را از اول خواند . از همان سطر اول

قصه را نمی توان از اوجش خواند . پایان قصه را هم نمی توانی بفهمی وقتی که اولش را ندانی . عقب برو و بایست کنار آن مرد . مرد نه آزاد مرد .

آن جا که کفش هایش را از پایش در آورد . بند هایش را محکم بسته بود . خیلی محکم . اما در آورد . در آورد و انداخت گردنش . وبال گردنش شده بود . حسین هم دید

پس تو هم کفش هایت را در بیاور . می دانم وبال گردنت می شود اما وقتی می خواهی اذن دخول بگیری از امامت باید کفش هایت را در بیاوری . باید بیندازی به گردنت . باید نشان بدهی به امامت

که فقط بغض نیست که سنگینی می کند . خیلی چیز های دیگر است که وبال گردنت شده . سرش را می اندازد پایین . تو هم بینداز . بغض می کند . تو هم بغض کن . مرد است .

 مرد نه آزادمرد است . مرد ها شاید نباید گریه کنند اما آزاد مرد ها تا دلت بخواهد گریه می کنند . اشک می ریزند . توبه می کنند . تو هم همین چند روزه را آزاده مرد باش .

کمی بغض کن . کمی هم اشک بریز . بگذار امامت عشق کند با اشک های تو . افتخار کند به یارانی که بعد از قرن ها هنوز هم که هنوز است شمارشان به 313 تا نرسیده است .

بیا کمی ادای آزادمردها را در بیاوریم . شاید به ما هم اذن دادند . اذن دخول به عاشورا . اذن دخول به کربلا .

متحیر شده بود . بین بهشت و دوزخ . بین عاشقی و نفرت . متحیر مانده بود آزادمرد .

کسی او را به بهشت بشارت می داد ؛ اما چطور ؟ مگر از صف یزیدی ها هم می شود به بهشت رسید ؟

اصلا مگر بین ان همه زندانی می شد به ازادی فکر کرد ؟  آزادمرد خوب این را می دانست . برای همین بر خود می لرزید . سراپا می لرزید .

در دل تو چه خبر است مهربان ؟ در دل تو هر چند وقت یک بار زلزله می آید ؟ زلزله هم نه . زلزله برای کسانی است که شجاعند ، که پهلوانند . تکان تکان ضعیفی هم اگر کمی بغضت را جا به جا کند

کافیست .

برای ما که هنوز به قافله ی عاشورا نرسیده ایم همین پس لرزه ها کافیست . اما حر بر خود لرزید . حر گریه کرد . اجازه خواست . از امام مظلومش اجازه خواست .

به خاک افتاد . خاک متواضع . خاک پای خیمه ی حسین . باید صف جماعت بست پشت حر . باید به قامتش اقتدا کرد در آن موقع که اشک می ریخت و امام تنها نگاهش می کرد .

نگاهت می کند امام اگر مثل خاک به پایش بیفتی و گریه کنی . حسین که نگاهت کند تو آب می شوی . کمی آب شو برای لب های تشنه ی حسین . کمی بشکن برای گوشواره های رقیه .

آزاد مرد آب شد . باید آب بود تا به دریا رسید . باید دریایی شد تا به آسمان رسید . باید گرمای خورشید را به جان بخری تا به آسمان برسی .

امام نگاهش کرد و  چشم هایش پر از تحسین شد . حر چشم های امام را ندید . تو هم ندیدی . رویش را نداشت . اما آن روز در میدان ، همان موقع که سرش را در بغل حسین یافت چشم های

خورشید را هم نظاره کرد . سخت است به خورشید چشم دوختن  .

حالا آزادمرد کمی احساس آرامش می کند . تو هم سبک می شوی اگر کمی آزادمرد باشی . باید تبریک گفت . باید به آزادمردانی که چشم های خورشید را بوسیدند تبریک گفت .

اشک هایت را برای غربت نگه دار . برای مظلومیت . برای تشنگی . برای سپاهی که هیچ نمی فهمیدند . برای خودت . برای بغض هایی که وبال گردنت شده اند

کم کم محرم را ورق بزن . کم کم اشک هایت را خرج کن و عاشقی بخر . اینجایی که من و تو ایستاده ایم هنوز اول سطر است . هنوز اول بسم الله است . تا آزادمردی راه زیاد است . باید کلمه ها را یک

به یک خواند و فهمید و بعد رسید به اوج قصه . آن جا که دیگر خورشید قصه ی کربلا هم غروب می کند . . . .  

 

 

 

 

 

 

 

یا حسین . . .


[ چهارشنبه 90/9/9 ] [ 11:47 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 395199