کاش که با هم باشیم
| ||
لازم نیست ببینمت . . . همین که حرفی از تو بشنوم بغض های شیشه ای ام یکی یکی و پشت سر هم با صدایی به بلندی سکوت از روی طاقچه ی چشمانم سقوط می کند حالا من می مانم و یک جارو دستی کوتاه و خرده های بغضی که روی صورتم شکسته است من زخمی از تمام بغض های روی زمینم دیگر این قدر دستت را روی صورتم نکش و نگو چرا صورتت خراش برداشته است من سالم تر از تو به دنیا آمده ام .... و زخمی تر از بغض هایم از این دنیا خواهم رفت .... لازم نیست ببینمت همین طور هم که باشی من بهانه ای برای زخمی شدن دارم ... پس همان جا بایست .... نزدیک تر نیا ... تا مرا شکسته تر از این نبینی .... حواست باشد ... که شکسته بند ها خودشان عاشق شده اند .... و زخمی .... و من با همان جارو دستی کوتاه از تو گاه به گاه سراغی می گیرم .... زخمی شدن هم حال و هوایی دارد ....
راستی حالا من با این همه خرده شیشه چکار کنم ؟
یا زهرا [ پنج شنبه 91/1/24 ] [ 5:55 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |