کاش که با هم باشیم
| ||
به عروسک های روی میز نگاه کردم . چه قدر صمیمی دست روی گردن هم انداخته بودند و از ته دل پارچه ایشان می خندیدند . یکی از اشک هایم اتفاقی افتاد روی صورت یک از عروسک ها . آن یکی را برداشتم . دستمال کاغذی را انداختم روی سرش . گفتم حالا شدی عروس . دوباره یکی از اشک ها اتفاقی ریخت روی صورت عروسک قبلی . حالا عروسک قبلی تنهای تنها شده بود . دیگر اشک های من نبود که اتفاقی می افتاد روی صورتش . فکر می کنم که خودش گریه می کرد . خود عروسکی اش . برایش شعر خواندم . بارون بارون جر جر . پشت خونه ی هاجر . هاجر عروسی داره . دمب خروسی داره . بارون بارون جر جر .......... عروسکم با دستمال کاغذی اشک هایم عروس شد . باران می آمد . و عروسک من که تنهای تنها شد ....
بارون بارون جر جر .....
یا زهرا ...
[ جمعه 91/2/8 ] [ 1:28 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |