کاش که با هم باشیم
| ||
امروز فهمیدم این روز ها اصلا حال خوشی ندارم . یعنی دقیقا در روزهایی که حالم خوب است . امشب که داشتم منطق می خواندم و با شور و حرارت برای خودم قضیه می ساختم و نتیجه می گرفتم و دست صغری و کبری را در دست هم می گذاشتم بی دلیل و یک دفعه دندان وسطی ام شکست . یک تکه ی خیلی کوچولو افتاد روی دفترم . ترسناک بود . درست تکه ی سفیدی از دندان وسطی ام . کله ام را آوردم جلوی آینه ی کوچکم که فقط برای صورت خودم تعبیه شده و دندان بیچاره ام را دیدم که دندانه دار و زیکزاکی دارد خودنمایی می کند . دقیقا مصداق بارز دندان موشی ... حالا بیا و درستش کن . کم با بچه های راهنمایی و دبستان آدم را اشتباه می گیرند حالا دندان را هم باید به کمالاتم اضامه می کردم . دندانی که روی دستم مانده بود . دندانه دار و بدشکل و قواره . بعد از فاصله گرفتن از زمان و محل حادثه متوجه شدم آن قدر دندان هایم را به هم فشار داده بودم که دندان بالایی بیچاره ام زیر فشار تاب نیاورده . عجیب نیست ؟ ــ درست وسط خواندن منطق ( حالا به رویم نیاورید که داشتم آن وسط به حماقت آدم ها و نفهمی بعضی ها فکر می کردم و حرص می خوردم )ــ بعد حادثه به این فکر می کردم که فردا برای درس خواندن حتما بروم جایی که سنا نشسته بود . لای کتاب های کتاب خانه . درست پیش بیماری های روانی .... حق دارم برای روح و روان از دست رفته ام کمی فقط کمی نگران باشم ؟
این روزها نمی دانم من روی اعصابم یا آدم ها هر چه هست بی اعصابم ... و خدارا شکر قربانی بی اعصابی ام بیشتر از یک تکه ی کوچولی دندان جلویی ام نیست... فعلا ...
پینوشت : صد بار جلوی آینه لبخند بزنی و همش دندان بیچاره ات خودش را بندازد جلو ... خب ؟ تو بودی برایت اعصابی می ماند ؟ پینوشت 2 : امشب حتما کابوس آدم هایی را می بینم که می خواهند دندان نازنین یکی یک دانه ی سفید نافرمم را بکشند ... ببرندش ... بعد من بشوم شبیه این کولی ها ....آن هاشان که دندان وسط ندارند ... پینوشت 3 : حالا که پایین دندان وسطی ام نافرم شده قدر عافیت را بدجور ــ بدجوووووور ــ میدانم . باور کن !
یا صاحب العصر والزمان .... [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 2:44 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |