سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

" السلام علیک یا ابا عبدالله "

 

امشب سرتان شلوغ است آقا!

معلوم است عاشقان مستی را که از نجف تا کربلا  با پای پیاده گز کرده اند بیشتر از من بیچاره ی تنها  تحویل می گیرید .... 

من بیچاره ی تنهای نمی دانم چند کیلومتر دور از شما ... 

امشب سرتان شلوغ است ... 

امشب اصلا شاید صدای تق تق این کیبورد و هق هق این بغض شکسته نرسد به گوشتان ... 

سردی دستان مرده ی من کجا و هرم گرمای نفس زائرانت کجا ؟ 

دل شکسته ی این بی سروپا کجا و شرحه شرحه های وجود زائرانت کجا ؟

روضه ی بین الحرمین شما کجا و مرثیه های دل شکسته ی من کجا ؟ 

منم ... 

همان فراموشکار همیشگی آقا !

همان که امشب با دل نمیدانم چه شده اش نشسته این جا و برایتان می نویسد .... 

همان که خجالت از چشمانش می بارد ... 

همان که این شب ها تا کربلایت را می دید بغض کرده و نکرده می بارید ... 

منم همان گیس بریده ی از همه جا بریده ... 

و شما آقای خوب من !

شما هم همانی اگر من همانم ... 

شما هم همان امام عاشقانی ... 

امام دل شکستگان ... 

امام آن ها که در شهر خودشان هم غریبند ... 

امام بیچاره ها ... 

امام حر و امثال حر ... 

و مگر نه اینکه شما سفینة النجاتی ؟ مرا ببین که مفلوک تر از همیشه و مغروق تر از همه بین این مرداب دست و پا می زنم .... 

شما فقط مرا ببین و بگیر دستم ... 

من با همین پای خسته و با همین دل رمیده ی عاشقم 

از همین تهران را تا کربلایت می دوم ... 

اصلا به خار های بیابان کربلا بگو به استقبال این پای خسته بیایند 

اصلا به آفتاب حکم کن که آتش بزند به جان من ...

اصلا به ابر ها بگو که ببارند بر سر من بلکه وقتی به حرمت می رسم پاک پاک شده باشم ... 

اصلا ببینم مگر رسم عاشق جفا کشیدن نیست ... 

هذیان نگو دل !

دل بیچاره ی دیوانه !

آخ آقا !

یا امشب برای این دل بیمار تب زده کربلا تجویز کنید یا من می میرم ...

پرستار تمام دل شکستگان عالم خواهر شماست آقا !

بگویید تب زده ی بی تابی از اهالی تهران دود گرفته افتاده است گوشه ی اتاق و زار می زند امشب ....

به ایشان بگویید بیایند دست بگذارند روی پیشانی این دل و به شما خبر بدهند چند درجه ی ناقابل تب دار و بی تابم ...

بی تاب و عاشقم ... 

عاشق و غریبم ...

غریب و جنون زده ام ...

بگویید بیایند و با اشعه ی مهربانی شان ببینند بغض های استخوان شده در گلو را ....

 چه باید کنم که امشب کربلایتان را به دل خسته ی من هدیه کنید ؟ 

چه باید بگویم امشب تا این دل بیچاره را شبی مهمان خودتان کنید ؟

چه قدر خاک بر سر بریزم تا بتوانم بوسه بر خاک آسمانی تان بزنم ؟ 

بازی نیست ... دروغ نیست ...این حال امشب من گذرا نیست که بگویم می گذرد و می رود انگار نه انگار ... 

نه آقای خوب من ... 

هواشناسی دل اعلام طوفان کرده است ... 

امام عطشان من !

شما عطش را خوب می فهمید . زبان خشک شده در کام را خوب می دانید یعنی چه . دل کویری بی حاصل را می شناسید .... 

حالا شما بگویید  من با این دل طوفانی طاعون زده چه کنم تا  کمی ، فقط کمی به من بنوشانید کربلایتان را ... 

و من با اشک و آه لاجرعه سر بکشم .... تمام عشقتان را ... تمام آرامش کربلایتان را ... 

اصلا بگویید بر سر کدام وادی عشق بنشینم تا بیایید ... 

امشب من بیچاره با این دل گرفتار چه کنم آخر ؟ 

امشب من با سودای کربلای شما چه کنم ؟ 

آقا شما که دل مهربانت نمی آید من کربلا ندیده از این دنیا بروم ؟ 

آخر شما بگو من غریبه به کجا این دنیای بیچاره تر از خودم پناه ببرم ؟ 

مگر نه اینکه بین الحرمین شما هزار مسافر تنهای خسته را اسکان می دهد ؟ 

مگر نه اینکه شما مهمان نواز ترین امام عالمی ؟ 

پس خودتان دریابید این دل منجمد شده و این اشک های قندیل بسته را ... 

بلکه آفتاب مهربانی تان بتابد و من آتش بگیرم 

چه آتشی شیرین تر از آتش عشق شما ... که به دامن بیچاره ی من بیفتد و تا آخر عمر ناله زنان برایتان عاشقی کنم ... 

من هر چه بلد نباشم عاشقی بلدم ... 

هر کس نباشم یکی از عاشقان شما هستم ... 

هر جایی نباشم در هیئت شما سینه زنان سماع به جا می آورم . 

هر چه نخوانم هزار بار سوره ی توبه را برایتان از حفظ می خوانم و گریه می کنم . 

امشب حال این دل وخیم است ... 

گرچه سر شما شلوغ است اما آقا !

شما همیشه در کنار مهمان هایتان دلتان برای سائل و فقیر دم در خانه هم می تپد  ... 

و تاریخ خوب آن را می داند ... 

و من فقیر دلی هستم از اهالی تهران که امشب به درمانگاه عشق شما پناه آورده ام ... 

بلکه مرهمی 

کربلایی ... 

و مردنی 

...

بلکه ... 

 

 

 

 

a6dxw6c4lkos1z2er553

 

 

 

 

 

پینوشت : و چهل روز گذشت از عاشورای 91 ... 

خدایا تا عاشورای بعد زنده می مانم ؟ 

پینوشت دو : امام زمان من ! 

این نامه از جنس نامه های کوفی نبود ... 

من هر چه باشم بدجنس نیستم ... 

آقا برای سلامتی تان صدقه کنار گذاشته ام 

فردا می ترسم که از شدت غصه ... 

 

 

 

 

 

 

 

یا باب الحوائج ...

الغوث، الغوث ، الغوث 

 


[ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:25 صبح ] [ فلفل ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 394777