کاش که با هم باشیم
| ||
برای آقای مسجدیان نوشتم: ما راه شما و دوستان شهیدتان را ادامه خواهیم داد ما نسل چهارم جنگ ندیده رزمنده شده ایم ....
بعد ، حرف هایمان در آن کوپه ی تاریخی در قطار برگشت یادم آمد و اینکه پولی می گفت فلفل ما الان مرخصی بودیم و باید برگردیم تهران و دوباره بجنگیم و غر زدن های من که می خواهم بیشتر مرخصی باشم ... خواستم بگویم اگر تا سال پیش جنوب رفیتم و آمدیم و بهمان خوش گذشت و نزدیک تحویل سال احوالمان متحول شد و قلب هایمان منقلب امسال که به احتمال زیاد سال آخر اردوی دانش آموزی جنوب بود اتفاق های دیگری هم برای دلمان افتاد ( وخدا می داند که در همه ی این اتفاق ها هر سال سری است ) امسال علاوه بر اینکه حالمان خوب شد . علاوه بر اینکه دل گرفته مان آرام شد . علاوه بر اینکه باز یادمان آمد جایی در این دنیا هست که می شود در سکوت به آن جا پناه برد و تنها بود و خلوت کرد . امسال ناگفته و ننوشته عهد کردیم که تا آخر آخرش بایستیم و می ایستیم . تا آخرش یعنی تا .... امسال رفتیم نفس به نفس شهدا و بهشان گفتیم که خیالشان تخت باشد از نسل چهارم ... نسل چهارمی که نه انقلاب را دید نه امامش را . نسل چهارمی که تا به یاد دارم از پشت شیشه ی تلویزیون صورت امام را می بوسید . رفتیم و عهد بستیم و گفتیم که ما دختران شماییم . رگ غیرتمان به جوش می آید اگر کسی بخواهد چپ چپ به انقلابمان نگاه کند . رفتیم و نشستیم و با هم حرف زدیم و از خودمان مطمئنشان کردیم . گفتیم ما اگر چه جنگی ندیدیم اگر چه تا به حال حتی یک بار هم زیر موشک باران نبوده ایم اما هر چه هست ( که خدا می داند چیست ) ما از همان جنسیم . امسال اتفاق های خوبی به عنوان حسن ختام برایمان افتاد . اتفاق هایی که شاید در هیچ دبیرستانی و در هیچ دانشگاهی برایمان نمی افتاد . و من آماده تر و مصمم تر از قبل شروع خواهم کرد . مرخصی یک هفته ای ما با تمام اتفاقات شیرینش تمام شد و من بعد از این مریضی سه روزه حالا که بهبود یافته ام کمر بسته ام که تا آخرش بروم ...
ما همانیم همانیم که باید می بودیم ...
و السلام ...
یا علی
[ دوشنبه 91/12/14 ] [ 8:0 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |