کاش که با هم باشیم
| ||
نمی گویم مثل پاره ای از وجودم . اما ... اینکه بیت بیتش نفست بالا نیاید . اینکه تا بشود یک غزل ده بیتی جانت به لبت برسد . دستانت یخ کند . عرق کنی . این یعنی تو پای هر بیت این شعر از زندگی ات داده ای . من انسان شجاعی هستم . که با سه دکمه شعرم را به قربانگاه می برم . دستانش را می بندم . بوسه ای بر پیشانی اش می زنم . سرش را برمی گردانم تا نبینمش . و قربانی اش می کنم . ده بیت ناقابل را که ثانیه های زندگی ام را پایش داده ام . ثانیه های عاشقی و دلتنگی ام را . به سختی نه . به نرمی کشیدن چاقو روی گلوی قربانی . قربانی اش می کنم . با شجاعت تمام . خرجش سه دکمه ی ناقابل است . ctrl A و delete .... و خاموش ... مانیتور سیاه سیاه . موس خسته و بی جان افتاده گوشه ی میز و لکه های سفید روی کیبورد . این چندمین کیبوردی است که می سوزد . آن هم به خاطر قطرات آب و نمک نامعلومی که رویش ریخته است . و این عشق لعنتی ... که همیشه ردپایش یک جایی می ماند . ....
یا زینب [ جمعه 92/2/27 ] [ 11:36 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |