سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

سرتو می اندازی پایین و فقط اشکاتو می بینی که کف سرد آسفالتو خیس می کنه. سرتو گرفتی پایین به هیچ چیز فکر نمی کنی. فقط نگات می کنه .

نمی دونی چرا ولی شرمنده می شی. سرتو با سختی بالا می گیری هنوز داره نگات می کنه.

چشماتو به چشماش می دوزی. بهش زل می زنی و آروم آروم اشک می ریزی. صورتت خیس شده و سرمای بی رحم اون صبح  هم بیشتر می سوزوندت.

نگاش می کنی .

اخم می کنه .

انگار یه چیزی داره اذیتش می کنه.

و یک دفعه داد می کشه و می گه

                نه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

یه چیزی محکم به کمرت می خوره.

احساس بدی پیدا می کنی.

می خوای وایستی

ولی زانو هات بی اختیار خم می شه.

با سر زمین می خوری .

با سختی چشاتو باز نگه می داری.

دوست داری نگاش کنی.

یک دفعه صدای ماشینی قرمز

حواستو پرت می کنه.

درد می کشی.

چه قدر شبیه ماشینیه که حالت ازش به هم می خورد.

از درون می سوزی.

به اون نگاه می کنی. داره ناله می کنه بلند بلند نعره می زنه. صدات می کنه ( چه قدر صداشو دوست داری ) اسمتو فریاد می زنه ولی تو نا توان حتی نمی تونی جوابشو بدی.

فقط، فقط و فقط نگاش می کنی.

اشک می ریزه. چه قدر دوست داری اشکاشو پاک کنی.

.

.

.

چشمات بی اختیار بسته می شه و صدای اون ضعیف تر . . . . .

سوز سرما به صورتت می خوره هوا خیلی سرده .

یا علی


[ شنبه 89/3/22 ] [ 8:58 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 220
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 395367