کاش که با هم باشیم
| ||
از پله های مدرسه پایین می آیم . دوست ندارم هیچ کس صدایم کند تا مجبور شوم جوابش را بدهم . دوست هم ندارم کسی مرا ببیند تا از قیافه ام ایراد بگیرد و بگوید ضد حالی . دوست دارم تنها باشم ... بعد در حالی که با خودم مصراع یک بیت را زمزمه می کنم و یادم نمی آید این بیت را کجا خوانده ام به این هم فکر می کنم که چرا باید امتحان زبانم را این قدر بد بدهم . دارم شعر می خوانم . دوست هم ندارم کسی صدایم بزند . یا نگاهم کند و اخم کند. دوست ندارم عارفه از کنارم رد شود و برای بار هزارم به نشانه ی بی اعتنایی سرش را کج کند و در حالی که می خواهد خنده اش را مخفی کند یک ایــــــش طولانی بگوید و رد شود . دوست ندارم ماهنوش بیاید و سلام نکرده ی صبحم را یادآوری کند و بگوید که من خیلی بی ادبم . دوست دارم این پله های مرمری هیچ وقت تمام نشود . همین جوری بیایم از پله ها پایین و شعر بخوانم . از وقتی هدی و سنا رفته اند بیشتر برای خودم شعر می خوانم . مریم و پریا هم مثل همیشه سکوت می کنند و لبخند معنا دار تحویلم می دهند. همین دیروز بود که با هم ریز ریز می خندیدند و من که در افکار خودم بودم متوجه نمی شدم به چی می خندند . آخر پریا گفت که مریم به او گفته می خواهد برای تولد من کتاب کودک دو قطبی را بخرد . و من می خندم . حتی انگار خوشم می آیدکه مریم می خواهد برایم کتاب کودک دو قطبی را بخرد .خوشم می آید که بیماران دو قطی هیچ درمانی ندارند و آخر کارشان به تیمارستان می کشد . خوشم می آید که یک روزی با سنا قرار بود که یکی از اتاق های تیمارستان را رزرو کنیم که پنجره داشته باشد . از آن لباس های صورتی بپوشیم . یک روزی قرار بود اما فعلا که با هم نیستیم . حالا فقط دلم می خواهد دوباره با هم باشیم و دیگر مهم نیست کجا . تیمارستان یا مدرسه .... فرقی هم مگر می کند ؟! دلم می خواهد تا شب از این پله ها پایین بروم و بی خیال شعر بخوانم . دوست ندارم صدای پیشاهنگ بهاری را ( من اسمش را گذاشته ام پیشاهنگ بهاری . یکی از پشتیبان های پیش دانشگاهی مان است که فامیلی اش بهاریان است .) بشنوم که داد می زند بچه های پیش سر کلاس . دوست دارم عارفه از بیتی که برایش می خوانم ذوق کند و تا دم در کلاس با خودش تکرار کند تا حفظ شود. دارم بلند بلند می خوانم که یک خودآزاری زیباست که من تنهایم. تا همگان در مدرسه بدانند که تنهایی یک خودآزاری زیباست برای ما آدم هایی که تنهاییم . یک خودآزاری زیباست که من تنهایم لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست و فکر می کنم به مرهم . به این که دلم می خواهد که زخمی بشود . بعد لیلا بیاید رویش مرهم بگذارد . دلم مرهم می خواهد . که رویش را پارچه ی سفید ببندد . پارچه را هم از گوشه دامنش کنده باشد . معنی لیلا را نجمه امروز به من گفت . وقتی به هدی گفتم که دیگر گریه نکند چون گریه کردن هیچ فایده ای ندارد همان لحظه نجمه پیامچه داد که می دانم لیلا یعنی چه ؟ و من نمی دانستم . لیلا برایم یک معنی داشت . آن هم قاعدتا چیزی نبود که نجمه می خواست به من بگوید . لیلا شد لیلا چون موهایش بلند و سیاه بود مثل لیل ... مثل لیل سیاه و دراز ... یاد تاریک و باریک می افتم . زلف تاریک و باریک معشوق که دل ها در آن چه زجر ها که نمی کشند . شب عاشقان بیدل خودمان است . به نجمه می گویم اگر هر دو سر یک کلاس بودیم و استاد این را می گفت قطعا آن لحظه به هم نگاه می کردیم . مطمئنم .... این که در خواب امروز بعد از ظهر هم دارم از پله ها پایین می آیم و دستم را به نرده ها می کشم دلیلش همین است . این که از پله های مرمری مدرسه دارم پایین می آیم و دوست ندارم هیچ احدی مزاحم این خودآزاری زیبایم بشود . این که لیل لیلا را دوست دارم . تاریک است و باریک . جان می دهد برای خودآزاری زیبا ... این که جفنگ گفتن مزه می دهد . این قافیه های به تنگ آمده و شاعری که من نباشم به جفنگ آمده است . این که می فهمی حال مرا لیلا ؟ دلم خیلی برای دیدنت تنگ است... موهای تو سیاه بود . لیل ٍ لیل بود؛ لیلا ! حداقل از زمانی که ندیدمت ...:((
"یا زهرا" [ پنج شنبه 92/5/24 ] [ 1:46 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |