کاش که با هم باشیم
| ||
یک وقت هایی آن قدر خلا نبودنت را احساس می کنم که دوست دارم همه چیز این دنیا را به حال خودش رها کنم و بروم یک جای این دنیا گم و گور شوم ... یک وقت هایی آقا! این قدر بغض نبودنت به گلویم فشار می آورد که می خواهم بمیرم ... یک وقت هایی، آن قدر حزن بی کسی قلبم را فشار می دهد که لال می شوم ... یک وقت هایی جمعه ها آن قدر بی قرارت می شوم که دیگر دلم نمی خواهد هیچ شنبه ای و هیچ صبحی بیاید ... یک وقت هایی این طور می شود دیگر آقا ... یک وقت هایی هم آدم از این همه انتظار خسته می شود ... گوش دشمنانتان کر آقا! اما گاهی نبودنتان آن قدر به قلبمان فشار می آورد که نه جمعه بلکه تمام روزهای هفته برایمان عذاب می شود ... فکر اینکه این شب ها کجایی ... فکر این که تو چه قدر محزونی این شب ها ... فکر قلب بی قرارت ... فکر چشمان خیست ... آقا فکر تنهاییتان بچه شیعه هایی مثل ما را آن قدر غیرتی می کند که گاهی وقت ها نمی دانیم چه کار کنیم و به کدام در بزنیم تا راهی برای فرج تو باز شود ... گاهی از روضه ی بی کسی حضرت زینب و صبرش می رسیم به بی کسی این روزهای خودمان ... روزهایی که آن قدر خلا نبودنت بزرگ می شود که تمام زندگی مان را می گیرد ... تمام این شب هایی که هیئت می رویم و نمی دانیم برای بی کسی امام حسینمان گریه کنیم یا برای تنهایی بی انتهای تو زار بزنیم ... محرم انگار بی کسیمان بیشتر می شود آقا ... شیعه ها در محرم بیشتر از همه ی ماه ها مظلومیتشان معلوم است ... در یک گوشه ی دنیا حرم بانو را خمپاره می زنند ... در یک گوشه ی دیگر یک عالم شیعی را می گیرند و شکنجه می کنند ... یک گوشه ی دیگر شیعه ای دیگر یتیم می شود ... یک وقت هایی کاسه ی صبرمان لبریز می شود ... آن قدر دلتنگی برای امامی که تا به حال ندیدیمش اما تمام لحظه هایمان را با او زندگی کردیم زیاد می شود که اشک روضه هایمان قاتی می شود کمی برای امام حسین گریه می کنیم .. کمی برای حضرت زینب ... کمی برای شما ... کمی به حال خودمان ... نمی دانم آقا .. امااین روزها زخم هایم سرباز کرده اند راحت گریه ام می گیرد کافیست جایی اسمی از تو ببرند ... کافیست غروب جمعه باشد ... زخم ندیدنت زخم نبودنت زخم اینکه نیستی تا همه مان را زیر پرچم خودت جمع کنی ... و مرهمی شوی به این زخم های هزار ساله ... آقا ؟ کمی به فکر خودتان باشید ... قربان تنهایی و بی کسی تان ... ما بچه شیعه ها خیلی غیرتی هستیم ... دیگر تاب این همه تنهایی شما و این همه سهل انگاری خودمان را نداریم ... برایمان دعا کنید ... شاید روزی ... فقط می دانم که سیصد و سیزده نفر خیلی کم است آقا ... خیلی ... :"(
پینوشت1: رویم نمی شود حرف اصلی را بگویم ... پینوشت2: برای همدیگر دعا کنیم ... پینوشت3: امان از یتیمی ... :"(( پینوشت4: شما پست وبلاگ شیعیانتان را هم می خوانید آقا ؟ :"((((( پینوشت 5: یا صاحب الزمان ...
یا صاحبنا و حبیبنا و قائدنا و امامنا ... [ یکشنبه 92/8/19 ] [ 7:22 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |