کاش که با هم باشیم
| ||
صبح که بشود. تو می آیی . همه ی ما را از خواب چند ساله بیدار می کنی . باران می آید . و ما شادیم . به اندازه ی تمام عمری که نبودیم . به اندازه ی تمام وفت هایی که انتهای شادیمان غمی نهفته بود . تو می آیی . همه جا روشن می شود. ما همدیگر را تازه پیدا می کنیم . زیر باران می ایستیم و تمام غزل هایی را که در نبودت حفظ کرده ایم یکی یکی برایت می خوانیم . گریه هم می کنیم . لبخند می زنیم عمییییییق ... آن روز که صدایت را برای اولین بار می شنویم . آن روز که برای اولین بار چهره ات را از تلویزیون خانه مان می بینینم . آن روز که تو برایمان دستی تکان می دهی و ما جان می دهیم . آن روزی که قرآن را برایمان تفسیر دوباره می کنی . آن روز که در میدان جنگ می جنگیم . آن روز که برای تو خستگی مان را پنهان می کنیم . آن روز که برای تو می میریم . آن روزها می آید . صبح می شود . تو از خواب چند ساله ما را بیدار می کنی. ما بینا می شویم . تو دنیایمان را می سازی . آخرتمان را . و ما را از این برزخ بیرون می آوری . آن وقت ماییم و اماممان . ماییم و افتخار شیعه بودنمان . افتخار داشتن تو . افتخار سرباز تو بودن . آن وقت ماییم و کسانی که ازمان می پرسند: شما شیعه ی مهدی هستید ؟ و ما با افتخار سرمان را بالا می گیریم . و تو می آیی آقا . و ما تو را می بینیم . و ما برای تو می میریم . بی شک ... بی شک ... و قلب من هر جمعه بیشتر به یقین دیدنت می رسد .. باید آماده بود . باید خودمان را آماده کنیم ...
پینوشت: یقین چیز قشنگیست . آن هم در این ظلمات ....
یا صاحب الزمان ...
[ جمعه 92/9/15 ] [ 7:12 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |