سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

نمی دانم ... 

چیزی یا کسی حتی ... 

میان این همه کتاب و دفتر ... 

میان این همه ورق باطله که سرنوشت محتوم همشان چرک نویس ریاضی است .... 

چیزی یا کسی حتی ... 

در میان دلم ... 

در میان روح پریشانم 

در میان لرزش دستانم از سرما وقتی دارم تست های جامعه را می زنم 

در میان صدای بلند خنده هایم ... 

و در میان سکوت های بی موقع ای که مثل مرگ به سراغم می آیند

جایش خالی مانده 

باید بیاید 

بوسه ای به پیشانی داغم بزند 

دستی به موهای پریشانم بکشد 

پنجره ها را باز کند 

آفتاب سایه بیندازد روی گل های فرش اتاقم 

و بلند طوری که همه بشنوند داد بزند ...

من آمدم ... 

من برای همیشه آمدم ... 

چیزی یا کسی حتی ... 

بیاید این فعل های التزامی را به حال ساده ای تبدیل کند 

تا من روی سفیدی دیوار اتاقم بنویسم ... 

بلند بنویسم طوری که همه آن را بشنوند 

او آمد ... 

او برای همیشه آمد 

... 

و کافیست بگویی زندگی هنوز جاری است 

بگویی زندگی هنوز راه خودش را می رود 

بی او حتی ... 

تا من 

تمام این زندگی بی احساس بی روح را به آتش بکشم .... 

زندگی بی احساس بی روحی که از تمامش فقط جای خالی نصیبمان شد که با هیچ شعر و ترانه ای نمی شود آن ها را پر کرد ... 

حالا تو باز غزل بگو ... 

غزل بگو و حواست نباشد که زمستان آمده ... 

زمستان ... 

 

:((

 

16282ddb77e1.jpg

 

 

 

پینوشت1: دیگر از دست پینوشت ها هم کاری بر نمی آید... 

پینوشت2: او بود می گفت : دل است دیگر می گیرد... 

 

 

 

 

 

یا زینب


[ یکشنبه 92/10/8 ] [ 11:40 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 209
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 395356