کاش که با هم باشیم
| ||
این مراعات نظیری که هنرمندانه می نویسی اش در زندگیم، قشنگ ترین لحظه هاست میان این روزهای ابری زمستان . این مراعات نظیر شعر حافظ با سپیده ی صبح در اتوبان یادگار امام . این تناسب بین لبخند شهدایی که ستون های پل را به عکسشان آویخته اند تا شهر آوار نشود روی مردمان . تا هر کسی که خسته از زندگی و عادت از این اتوبان رد می شود به عکسشان نگاه کند ، سلامی به آن ها و امام شهیدشان بدهد ، بعد بنشیند به تماشای حادثه ای که هر صبح در دلش رخ می دهد . با این لبخند بی نظیر شهدای یادگار امام ... تو هنرمند ترینی خدا! تو هنرمند ترینی که حرف های آقای دولابی را با صدای اذان بیرون هماهنگ می کنی . تا ندانیم از صدای موذن زاده عشق کنیم یا حرف های آقای دولابی وسط کلاس دینی ... تو هنرمند ترینی خدا! وقتی میان استرس کلاس عربی و دست های یخ زده ام دست خورشیدت را می گیری و می کشانی تا بالای پنجره ی کلاس ما تا نور بتابد روی میز ... و با پرتوهایش دستی به موهایم بکشد . وگرم ... انگار بهشت باشد ... آن هم وسط پراضطراب ترین ساعات این روزها ... وذره های معلق در هوا آرام حرکت می کنند، بی مقصد می روند و می آیند، به هم نزدیک می شوند ، یکی می شوند و کیف می کنند از پرتوهای خورشید . و به دیوار تکیه بدهی و چشمانت را ببندی و کسی بخواند: با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را ... و شادی بخزد زیر پوست آدم از این همه تناسب معنی و تصویر و زندگی . از این همه هنرمندی تو ! از این که عاشق تر از مایی انگار ... و صد هزار دیده ... و صدهزار جلوه ... و تو باز یگانه ترینی ...! ای تمام جلوه ی قشنگ ترین صحنه های زندگی ام! جان جانم !
یا الله
[ سه شنبه 92/11/8 ] [ 1:2 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |