کاش که با هم باشیم
| ||
نگرانم . در دلم آشوب است . آن قدر که باید امشب بروم خودم را در بغل مادرم جمع کنم سر به سینه اش بگذارم و به صدای قلبش گوش بدهم دستانش را بگیرم ببویم دست به پهلویش بگذارم دست به صورتش بگذارم و بلند بلند بلند به تقاص تمام آستین های فروخورده ای که گریه ها را در سینه حبس می کنند گریه کنم ... به جای تمام فرزندان لیلا ... و به جای صدای بی صدای پدر ... پدرهای بدون لیلا ...
:((
پینوشت: آقای ما تنهاست مادر! خیلی تنها ... امشب پیش پسرتان باشید ... حتما دلشان خیلی گرفته است .. خیلی بیشتر از ...
یا ابن الزهرا ...
[ چهارشنبه 93/1/13 ] [ 4:48 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |