سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

دنبال دردآشنا می گردم .

درد آشنا کسی است که بیاید بنشیند روبه رویت و از چشمانت درد هایت را یکی یکی بچیند و بچشد ... 

شاید هم درد آشنا اصلا لازم نباشد دردهایت را بچشد چون دردآشناست . چون حتما قبلا دردهای تو را چشیده است که شده است دردآشنا . 

حتما تا به حال شوری اشک های نا به هنگام را چشیده است . یا سوزش صورتت وقتی باد می خورد به آن بعد از گریه . 

هوای گلزار شهدا خنک است . خنک و مرطوب . با بوی گلاب .

آسمانش هم بغض دارد ولی نمی بارد . هی اشک هایش می خواهد بیاید ولی نمی آید . 

بعد هر طرف را نگاه کنی یک دردآشنا دارد نگاهت می کند . خیلی جدی . خییییییییلی جدی . 

بعد خیالت راحت می شود اینجا کسانی درد تو را جدی می گیرند . دردهایی که جاخوش کرده توی سینه ات نمی گذارد شب ها بخوابی را می فهمند و جدی می گیرند . 

مثلا شهید هادی وقتی نگاهت می کند انگار دارد دلداریت می دهد . 

بعد اشکالی ندارد مثلا سر مزار یادبودش بایستی و برای گمنام کنار اسمش زار بزنی . 

اشکالی ندارد که...

دردآشناست . می فهمد . اصلا ناراحت نمی شود از گریه . از درد . از اینکه به جای آسمان پر از بغض بالای سر گلزار شهدا تو برایش بباری . 

می فهمد در شهر نمی شود این دردها را افشا کرد . می فهمد اگر افشا هم کنی کسی نمی فهمد . کسی جدی نمی گیرد . کسی اصلا نمی ایستد در چشمان تو نگاه کند . 

شهید هادی جسمش زیر آن خاک دفن نشده . ولی عکسش, مزار یادبودش همه و همه روح دارد . می شنود . پاسخ می دهد . درد آشناست . از دور صدایت می کند می گوید بیا اینجا ... بیا اینجا ... 

بیا پیش من ... کجا می روی با این همه درد ... ؟ مثل بی صاحب ها ... مثل سربازی که فرمانده ندارد . بیا پیش خودم . بعد تو از بین انبوه مزار شهدا یک دفعه انگار چشمت بیفتد به یکی از آشناهایت می دوی سمت مزار شهید هادی . بعد اشکال ندارد گله های بچگانه هم بکنی . اشکال ندارد به درو دیوار غر بزنی . مثلا بگویی آخر چرا باید مزار شهید خرازی اصفهان باشد . مگر ما دل نداریم ؟

ولی هر جه بیشتر درد اصلی ات را پنهان کنی و حاشیه بروی او بیشتر می فهمد . بیشتر آشکار می شود . حتی اگر یادت نباشد او دردآشناست. عادت کرده ای. عادت کرده درد سینه ات را پنهان کنی . 

گلزار شهدا پر از دردآشناست . درد آشنا را لازم نیست بشناسی که ... 

گمنام هم می تواند باشد اصلا . مثلا شهید گمنام . بروی یک گوشه را پیدا کنی . دستت را بگذاری روی مزارش و اولین جمله ای که به ذهنت می رسد را به زبان بیاوری . 

مثلا ... 

مثلا بگویی: "سلام برادر . یک وقت فکر نکنید تنهایید ها ... اصلا من خواهر شما ... "

بعد که می گویی اصلا من خواهر شما می آید می نشیند کنارت . دست به سرت می کشد . یکی یکی دردهایت را از شانه ات بر می دارد . یکی یکی ... 

بعد از این که برادری به این مهربانی پیدا کرده ای در دلت ذوق می کنی . 

هم برادر باشد . هم دردآشنا . 

بعد دوست داری علی را صدای بزنی بیاید قطعه ی بیست و شش تا برادر جدیدتان را به او هم نشان بدهی .

ولی دردآشنا نمی گذارد . از بس که مهمان نواز است . از بس که برایت آسمان پهن می کند روی زمین . بعد تو احساس می کنی پرنده شده ای . بال درآورده ای . 

اصلا انگار نه انگار تو همان آدم زمینی پر از دردی که در به در دنبال دردآشنا می گشتی ... همان آدم زمینی که صبح که از خواب بیدار شد احساس خفگی می کرد . احساس می کرد دارد خفه می شود . برای همین از شهر زد بیرون . 

اصلا انگار نه انگار تو زمینی هستی و او آسمانی . 

دردآشنا که این حرف ها را ندارد . دردآشنا آن قدر آشناست که از غریبگی خودت با خودت بیزار می شوی. از این که او تو را بیشتر از خودت دوست دارد . 

درد . چیز قشنگی است . درد بی درمان هم از آن قشنگ تر . از آن درد ها که هر کجا می روی درمانش را پیدا نمی کنی . به هر که می گویی نمی شناسد . نچشیده است . 

درد خوب است . قشنگ است . ولی هر دردی دردآشنایی دارد . دردآشنا کسی است قبلا دردهای تو را چشیده است . اصلا خودش درمان است انگار . خودش طبیب است . 

مثلا اگر یواشکی در گوش شهید گمنامی بگویی آقایمان هنوز نیامده . ما هنوز هم بابایمان را ندیده ایم . 

می نشیند کنارت . دیگر لازم نیست توضیح بدهی بی بابایی یعنی چه . بابا را ندیدن یعنی چه ... امام گمنام یعنی چه ... 

همه ی همه اش را خودش می داند . می فهمد . آن قدر می فهمد که می آید کنار تو می نشیند . سر به زانویش می گذارد و های های گریه می کند . 

آن قدر می فهمدکه خودت هم تعجب می کنی از این همه آشنایی . از این که او بیشتر از تو انگار درد دارد . خییییییییییییلی بیشتر از تو . توی زمینی که طاقت درد را نداری . 

زود که دلت پر از درد می شود و سنگین می شوی و دیوانه می شوی . فرار می کنی. دردآشنا اگر نباشد کارت به بیابان هم می کشد . 

می نشیند و آن قدر مظلومانه گریه می کند که دردهایت را یادت می رود . هر کاری حاضری بکنی که برادرت گریه نکند . این طور گریه نکند . این طور کنار مزارش ننشیند برای درد گریه نکند . 

درد قشنگ است . درد خوب است . امادرد, دل می خواهد . دلیر می خواهد . مرد می خواهد . یک مرد که بتواند غمش را به دوش بکشد . 

نه مثل من ضعیف . نه مثل من که تمام روزهایش را بگردد دنبال دردآشنا . نه مثل من که عاصی باشد . 

گلزار شهدا هوایش خنک است . خنک و مرطوب . با بوی گلاب . 

وقتی می روی آن جا همه شان می آیند تو را به اسم صدا می زنند . خوش آمد می گویند . به مادرشان که دارد سر مزارشان قرآن می خواند و یواشکی اشک می ریزد, می گویند که نگاهت کنند . به تو سلام کنند . 

بعد تو خجالت می کشی از این همه آشنایی . 

وقتی هم داری می روی. همه شان می آیند پشت سرت . بدرقه ات می کنند . درد هایت را آرام می گذارند توی کوله ات . نشانی از بی نشانی شان را هم به گردنت می اندازند که برگردی . 

که اگر دوباره روزی صبح بلند شدی و دیدی نمی توانی نفس بکشی . دیدی داری خفه می شوی . دیدی آسمان بغض کرده و خجالت می کشد که ببارد . بروی پیششان . 

سلام نکرده بایستی همان جا . و شروع کنی باریدن . به جای آسمان همیشه ابری گلزار شهدا که نمی بارد . 

بعد برادر را صدا کنی . تا او از میان مزار شهدای گمنام بیاید و دستی به صورتت بکشد . اشک هایت را پاک کند و بگوید:

باز که شبیه بی صاحب ها شدی! شبیه سربازی که فرمانده ندارد...

 

 

mn mn.jpg

 

 

پینوشت: من داخل این پست من نوعی است . نوع یک آدم . یک آدم که درد دارد . من دردآشنای او نیستم . 

خدا کند شما دردآشنای او باشید... 

 

 

 

 

 

 

یا ابن الزهرا 

 


[ یکشنبه 93/1/17 ] [ 10:7 صبح ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 83
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 394628