کاش که با هم باشیم
| ||
از آن فضای بزرگ مصلی امام خمینی فقط چند چادر و چند پنکه سهم نمایشگاه حجاب و عفاف بود . حجاب و عفاف بزرگترین دغدغه ی این سال های بعضی و بهترین موضوع برای پرکردن برنامه های گفتگو محور آنتن صداوسیما . فضایی که تا واردش می شوی دوست داری فرار کنی . فرار کنی که به خاطر پرسیدن قیمت یک روسری تنت به هزار مرد نامحرم نخورد . فرار کنی چون روزه هستی . چون هوای داخل چادر ها گرم تر از بیرون است . چون حتی نفس هم نمی شود کشید میان این جمعیت و فضای کوچک . این استقبال بی نظیر را نادیده هم بگیری رفتار بی ادبانه ی فروشنده هایی که معلوم نیست شدت روزه این بلا را سرشان آورده یا شلوغی جمعیت بیشتر آزارت می دهد . رفتار بدی که فقط با تو نیست . با همه ی آن جمعیت مشتاقی است که در این گرما و در ماه رمضان این طور از چنین نمایشگاه مظلومی استقبال کرده اند . حق چنین جمعیتی نیست که این طور بهشان بی اعتنایی شود . فروشنده هایی که می نشینند گوشه ی غرفه شان و با حرکات سر جوابت را می دهند . فروشنده هایی که حاضر نیستند روسری تا شده را باز کنند تا ببینی . حتما باید خریدار باشی تا از کمترین حق یک مشتری استفاده کنی . فروشنده هایی که با اخم جوابت را می دهند چون تو حق نداری جنس یک پارچه را بپرسی و فرقش را با دیگری بدانی . فروشنده هایی که ترجیح می دهی از غرفه شان بزنی بیرون تا بیشتر از این تحقیر نشده ای . فروشنده هایی که از زیادی مشتری خوشی زده است زیر دلشان . فروشنده هایی که فقط به درد مگس پرانی توی مغازه های بی رونق شان می خورند . من برای خرید نرفتم . چادری نمی خواستم . پارچه ای هم ... روسری و شال و تمام ملزومات یک حجاب کامل و زیبا را هم خودم داشتم . محتاج نبودم . از شهرستان های دور هم نیامده بودم . من تنها رفته بودم که ببینم نتیجه ی این همه میزگرد و راهپیمایی و سخنرانی و دغدغه مند شدن بعضی آقایان مسئول چیست . من فقط رفته بودم که ببینم حجاب زنان و دختران این کشور تا چه اندازه برای مسئولان مهم است . رفته بودم که عملی شدن شعار های زیبای مسئولان فرهنگی کشورم را ببینم . رفته بودم که به اندازه ی خودم رونق بدهم به کسب و کار کسانی که برای عزیز ترین و قشنگ ترین قانون زنانه ی اسلام تلاش می کنند . رفته بودم که آدم ها را ببینم . رفته بودم ببینم چه کسانی می آیند و خرید می کنند . رفته بودم که فقط با چشمانم از مهم ترین و مظلوم ترین اتفاق این روزهای ماه رمضان گزارش بگیرم . اما .. درب و داغان به خانه برگشتم. درب و داغان نه از گرما ... نه از تشنگی ... روحم زخمی شده بود . فکرم درد می کرد . امیدم درب و داغان شده بود . مشتری چادرهای متنوع و روسری های زیبای غرفه های حجاب فقط خانم های چادری نبودند . خانم هایی هم بودند که حجابشان شاید حجاب کاملی نبود اما مشتاق به چادر ها نگاه می کردند و روی سرشان امتحان می کردند . دخترانی هم بودند که شاید در ظاهرشان حجابی دیده نمی شد اما روسری ها را می انداختند روی سرشان و خودشان را در آینه نگاه می کردند . جمعیت اصلا کم نبود . بعضی از شهرستان آمده بودند . مردمی که نشان می داد نه تنها از حجاب متنفر نیستند بلکه آن را پذیرفته اند و به آن ایمان دارند . مردمی که یک تنه می توانستند مبلغ حجاب باشند . خانم هایی که کافی بود دوربینی زیر نظرشان می گرفت . اتفاق مهمی بود . نمایشگاهی که ارزش تبلیغاتی اش حتی از نمایشگاه قرآن هم مهم تر بود . نمایشگاهی که می توانست محلی برای اجرایی شدن وعده های مسئولان فرهنگی باشد . نمایشگاهی که با کمال بی احترامی گوشه ای از مصلی بزرگ امام خمینی را به آن داده بودند . و مردمی که باز آمده بودند و با تمام سختی ها مشتاقانه خرید می کردند . و آدم متحیر می ماند از این همه ناشکری ... ناشکری یک سری مسئول بی مسئولیت که در انجام وظایفشان فقط بلدند خوب سخنرانی کنند و همایش های بزرگ برپاکنند . همایش هایی بزرگ با اسراف هایی بزرگ تر ... و اگر پول یکی از آن همایش های حجاب و عفافی که این چند ماه و این چند سال برگزار شده خرج این نمایشگاه می شد، دیگر خانم ها مجبور نبودند عرق ریزان بین غرفه ها بگردند دنبال چادر مورد نظرشان . دیگر بعضی ها تند تند دنبال مسیر خروجی نمی گشتند تا از آن محیط فرار کنند . بعضی ها از شدت گرمازدگی پناه نمی بردند به کولرهای ماشینشان . دیگر دختر های کوچک تر با تنفر به مادرشان که مشغول خرید چادر بود نگاه نمی کردند و خاطره ی بدی در ذهنشان نمی ماند از نمایشگاه حجاب و عفاف . که وقتی بزرگ تر شدند و کسی دوباره به چنین نمایشگاهی دعوتشان کرد چیزی جز گرما و اذیت شدن و تنه ی مردان و اخم فروشنده ها یادشان نیاید . و ما در از دست دادن فرصت های طلایی ماهریم . در از دست دادن نعمت هایی که خدا بهمان داده . در بی اعتماد کردن مردممان به مسئولانشان . در خراب کردن زیباترین موقعیت هایی که خلق می شوند . همیشه جایی و زمانی مسئولی هست که کارش را درست انجام ندهد . مسئولی که وظیفه اش را لطف تلقی کند . مسئولی که متن سخنرانی اش مهم تر از نامه ی مراجعان روی میزش باشد . مسئولی که خوب بلد است منتقدانش را به باد طعنه بگیرد ولی اصلا بلد نیست از انتقاد ها خوب استفاده کند . همه ی زمان ها چنین آدم هایی بوده اند . و هستند ..
*** کاش به آن فروشنده می گفتم که اخمش چقدر با آن روسری های رنگارنگ تناقض دارد . کاش سر آن فروشنده ای که لم داده بود گوشه ی غرفه و با حرکت سرش جواب می داد فریاد می کشیدم که به خودش بیاید . کاش صندوقی می گذاشتند دم در نمایشگاه برای انتقادات و پیشنهادات . کاش مدیر اجرایی نمایشگاه می دانست که چه کار بزرگی به عهده اش گذاشته اند . کاش مردم این قدر از چنین نمایشگاهی استقبال نمی کردند که دل آدم بیشتر برای این بی توجهی بسوزد . کاش این حرص خوردن ها نتیجه ای داشت . کاش می فهمیدیم گذشت آن دوره ای که جایی بود به نام خط مقدم و سرباز ها اسلحه به دست می رفتند آن جا و می جنگیدند . الان خط مقدم همین نمایشگاه عفاف و حجاب است و هر غرفه یک سنگر ... کاش می فهمیدیم که همه چیز آن قدر ساده و بی ارزش نیست که بعضی ها فکر می کنند . کاش می فهمیدیم که می توانیم چقدر بزرگ و قدرت مند باشیم در دفاع .. کاش می فهمیدیم جمهوری اسلامی ایران یعنی چه ... و کاش می فهمیدیم کجای تاریخ ایستاده ایم ... کاش می فهمیدیم ...
پینوشت1: کاش کاری از دستم بر می آمد ... پینوشت2: التماس دعا برای مسلمانان جهان ...
یا زهرا
[ یکشنبه 93/4/29 ] [ 3:45 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |