کاش که با هم باشیم
| ||
خودم را می زنم به آن راه بیراهه. تا علی سر صبر با کادوی تولدم بدود توی اتاق و آن را پنهان کند. خودم را می زنم به آن راه بیراهه . تا علی مدام از مادر بپرسد:بیاورم؟ بیاورم مادر؟ دیگر تحمل ندارم...نمی توانم... خودم را می زنم به آن راه بیراهه. توی خانه راه می روم و با خودم شعری را زمزمه می کنم. بگذار تلویزیون هر چقدر دلش می خواهد پیاده روی نشان بدهد. بگذار تلویزیون هر چقدر می خواهد با لیاقت ترین آدم های زمین را به رخت بکشد. بگذار تلویزیون تا می تواند بصره را نشان بدهد و آدم هایی که دارند تند تند راه می روند. بگذار میثم مطیعی مداحی کند. چکارش داری؟ تو حواست به خودت باشد که زمین نخوری... خودم را می زنم به آن راه بیراهه . بگذار آقای ظریف هر چقدر دلش می خواهد با جان کری دست بدهد و لبخند بزند. بگذار آقای رئیس جمهور تا می تواند درس مذاکره بدهد به ملت. تو حواست به خودت باشد. حواست به دل بی قرارت باشد! خودم را می زنم به آن راه بیراهه. بگذار باران خودش را بکوبد به شیشه ی پنجره. تو سرت را یک وقت از روی برگه ی روبه رویت بلند نکن.بیرون را نگاه نکن. خودت را بزن به آن راه. اصلا بی خیال همه چی... بی خیال... تو آه ات را بکش... شاید رسید به آن جایی که باید برسد...
پینوشت:خیری ندیده ایم از این اختیار ها... پینوشت:وقتی ترسناک می شوی...
یا زینب [ سه شنبه 93/9/4 ] [ 6:53 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |