کاش که با هم باشیم
| ||
. . . . . .خلاصه آخر قصه به اینجا رسید که که همه بعد از خوردن پیتزا شروع کردن به گریه کردن اول اول هیچ کس گریه نمی کرد اما با دیدن اولین کشک ببخشید اشک همه شروع کردن به گریه و زاری حالا مسئولبن محترم مونده بودند که چه جوری این همه قیافه های درب و داغون و دماغای باد کرده و چشای آلبالویی عین موش آب کشیده رو بیرون کنند. . . . . . . آره بچه های گلم معلم شما این طوری با دوستاش خداحافظی کرد. یکی از بچه مظلوما پرسید :"خانوم معلم شمام گریه کردید؟" اومدم جوابشو بدم که دوباره با هر هر کر کر مینی پولی و هدیوم کلاس بمب خنده شد. چه قدر این کلاسو دوست دارم. آخ که چه قدر دلم برای راهنمایی تنگ شده. یغنی اونام مثل من به آرزو هاشون رسیدن. خدایا یه نشونه. فقط یه نشون. صدای زنگ افکارمو به هم می ریزه. بچه ها باسرعت از کنارم ردمی شنو تند تند ازم خداحافظی می کنند. چه قدر اونا رو دوست دارم. پایان یا علی
[ دوشنبه 89/3/24 ] [ 3:3 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |