سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

دوست دارم زمان طولانی شود. دوست دارم نهم آذر نود و سه کش بیاید. 

دوست دارم آن آفتاب گرم که پهن شده بود روی فرش های شبستان مسجد دانشگاه کش بیاید و کل شبستان را بگیرد. 

دوست دارم خنده های دوستانم امتداد پیدا کند. طولانی شود. دوست دارم لبخند تک تکشان را توی ذهنم ثبت کنم. 

دوست دارم خواهرم همیشه بخندد. به من نگاه کند و لبخند بزند. دوست دارم نجمه همیشه این طور لبخند بزند. دوست دارم هدی همیشه از آن نگاه های مهربانانه کند. 

دوست دارم پولی همیشه این طور مظلومانه به بقیه نگاه کند که دارند پشت سرهم اذیتش می کنند. دوست دارم پگاه تعجب کند و بگوید:یا حسین... از آن یا حسین های مخصوص خودش و من و پولی ریسه برویم. 

دوست دارم زهرا غیاث پفک بخورد و بلند بخندد و یک دفعه ساکت شود و بگوید:نکنه آقایون اون ور صدامونو شنیده باشند. 

دوست دارم کش بیاید زمان. این زمان زودگذر فراموشکار... 

دوست دارم آفتابی که روی فرش شبستان افتاده جمع کوچمان را توی بغلش بگیرد و گرم کند. دوست دارم خواهرم را محکم بغل کنم. دوست دارم لپ یخ زده ی پولی را مدام ببوسم و او از آن خنده های مخصوص خودش تحویلم بدهد. دوست دارم نجمه آن قدر فشارم بدهد که جدایی و دوری از او پاک یادم برود. دوست دارم پگاه مدام به من لبخند بزند . دوست دارم هدی را بغل کنم و او آرام به من بگوید:دخترخاله ی آقامون...!

نهم آذر نود و سه کش بیاید. کش بیاید تا دی... تا بهمن... تا اسفند... تا تمام زندگی. 

دوست دارم تمام کیک هایی که از این به بعد می خورم مزه ی آن کیک نسکافه ای را بدهد که سنا خریده بود. دوست دارم آرزویی که قبل فوت کردن شمع های نوزده سالگی کردم برآورده شود. 

دوست دارم عطیه بلند بلند بخندد پشت تلفن و من فقط به صدای خنده های او گوش بدهم...

کاش عطر خوش نوزده سالگی پخش بشود توی تمام زندگی ام. لابه لای تمام خاطراتم. لابه لای تمام آرزوهایم.

کاش چشمان بابا همیشه آبی باشند. آبی و خیس. وقتی دارم شمع نوزده سالگی را فوت می کنم. 

کاش موهای مادر همیشه همین رنگی بمانند. بی هیچ تار موی سفیدی. 

کاش تمام عکس های آلبوم موبایلم پر باشد از لبخند های رنگی رنگی خانواده ام، دوستانم و خودم....

کاش هیج وقت امروز را یادم نرود. 

کاش نوزده سالگی امتداد پیدا کند تا تمام روزهای سخت در پیش... 

کاش لبخند شیرین دوستانم امتداد پیدا کند تا تمام روزهای دشوار در پیش... 

کاش چشمان آبی بابا هیچ وقت نگاهش را از من برندارد. 

کاش دستان گرم مادر هیچ وقت از پشتم برداشته نشود. 

و کاش خنده های علی همیشه بپیچد توی خانه مان... 

کاش خدا مسنجاب کند دعاهای امسالم را...

کاش می شد از نردبام آسمان بالا رفت و روی ماهش را بوسید. 

کاش می شد فرشته ها امشب بیایند آن حرف درگوشی ام را ببرند پیش خدا. 

کاش می شد عطر نوزده سالگی را زد به تن تمام لحظه های زندگی ام...

کاش بشود...

کاش آن قدر بنده ی خوبی برایت می بودم که وقتی لطفت مثل باران پاییزی می بارد روی زندگی ام این قدر شرمنده ات نمی شدم...

کاش یکی از کاش های تو هم برآورده می شد خدا...

خدا جان بنده های عاصی...

کاش جنابتان ما را هم برای خودش می کرد. من و نوزده سالگی و دعای نوزده سالگی را...

دوست دارم مقاومت کنم. تا آخرین لحظه که خواب می آید و آرام آرام دستانش را می کشد روی چشمانم...

دوست دارم تا آخرین لحظات امروز بیدار باشم...

تا آخرین لحظات...

و هیچ وقت این عطر خوشی را که از نوزده سالگی به مشامم می رسد فراموش نکنم...

 

screenshot_2014-11-30-13-00-36~2.jpg

 

پینوشت:تولدت مبارک فاطمه سادات خانوم!

پینوشت2:هنوز هم خانوم کنار اسمم نچسب است. نه لیلا؟

 

 

 

 

 

یا صاحب الزمان


[ یکشنبه 93/9/9 ] [ 11:37 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 396222