کاش که با هم باشیم
 

آیینه ها که اشتباه نمی کنند. 

می کنند؟

یعنی می شود یک بار هم که شده آیینه ها اشتباه کنند؟ 

خسته ام از همه ی آینه های خانه... 

خسته ام...

از آن دختر توی آیینه هم... 

از آن چشمان توی آیینه هم...

و از آن جسم کدری که نور را از خود عبور نمی دهد... 

جسم سخت نفوذ ناپذیر... 

به من بگو که آیینه ها اشتباه می کنند. 

 

ماهی کوچک.jpeg

 

پینوشت1:کاش یک روز صبح بلند شوم و ببینم که شفاف شده ام. درست مثل شیشه...

آن قدر شفاف که هیچ آیینه ای دیگر نتواند ظالمانه مرا به رخ خودم بکشد... 

پینوشت2:یاد آن روزها بخیر! روزهای پیش دانشگاهی!

خانوم آل رسول حرص می خورد که نگاه کن. محو شده . 

غذا نمی خوری نه؟ 

و من می خندیدم و رد می شدم... 

یاد آن روزها بخیر... 

دلم می خواهد محو شوم...

پینوشت3:

موبایل را به سختی بر می دارم . دو و نیم است . 

می خواهم به سنا ز بزنم که بلند شود برای نماز. 

گریه ام می گیرد . موبایل را می گذارم سر جایش و پتو را می کشم روی سرم .

بعد یک صدایی بلند فریاد می کشد:

خیلی بی لیاقتی...!

و اشکم سرازیر می شود روی بالش... 

پینوشت4: دعایم می کنید لطفا؟

 

 

 

 

 

یا زهرا...

 

 


[ پنج شنبه 93/9/27 ] [ 9:6 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 465
کل بازدیدها: 399693