کاش که با هم باشیم
| ||
اگر تمام روانشناس های عالم هم انگشت اشاره شان را مثل خنجر بگیرند طرفم و فریاد بزنند : شعار نده! من دست از این حقیقت خیلی خیلی واقعی که برای بعضی ها توی این شهر شعار است و برای بعضی دیگر خیال بافی و برای بعضی دیگر بچه بازی، بر نمیدارم. اگر تمام روان شناس های عالم هم جمع بشوند و یک صدا سر من و حقیقتی که دو دستی چسبیدمش تا یک وقت فراموشم نشود داد بزنند و بگویند شعار... من همانم که هستم. همانی که شبیه هیچ کدام از مورد های وحشیانه ی روانشناس ها نیست. من همانم که هستم. شعار باشد یا نباشد. حقیقت باشد یا مجاز قابل فهم باشد یا نباشد... رویا و آرزو و خیال بافی باشد یا نباشد من همینم... دختری که خیلی ها نمی فهمند توی کله اش چه می گذرد. دختری که هدفش از قدش بلندتر است. دختری که تا به قله نرسد و روی همه ی روانشناس ها و بعضی آدم های خسته و نفرت انگیز این شهر را کم نکند از پا نمی نشیند. من منم.. منم با این حقیقتی که دو دستی چسبیدمش. و نمی گذارم هیچ روانشناسی دستش به آن بخورد و خط خطی اش کند. یک روزی به همه ثابت خواهم کرد که زندگی ساده تر، دوست داشتنی تر،زیباتر و پاکیزه تر از آنیست که آن ها برای خودشان ساخته اند. زندگی آن مردابی نیست که بعضی ها هر لحظه بیشتر درونش فرو می روند. زندگی آن حماقتی نیست که بعضی ها اعتراف می کنند. و آدم های زیادی هستند که زندگیشان زندگی بوده نه مردگی. من از این مرگ تدریجی بعضی آدم ها می ترسم. از این سقوط آزادی که خیلی ها با میل و رغبت تجربه می کنند. از انجمادی که روحشان دچارش شده و خودشان متوجهش نیستند. من از همه چیزهایی که آدم ها به جای حیات واقعی درستش کرده اند می ترسم. من از گل مصنوعی می ترسم. من از درخت مصنوعی می ترسم. از تمام چیزهایی که مصنوعی است. از خنده های مصنوعی واهمه دارم. گریه های الکی حالم را بد می کند. از زندگی هایی که ویترینشان خیلی قشنگ تر از درونشان است. روانشناس ها... روانشناس های قابل ترحم...روانشناس هایی که وقتی ترکشان می کنی نفس عمیق می کشندکه یعنی آخییش راحت شدم.. یک روزی به همه ی آن هایی که سرم فریاد کشیدند و گفتند شعار نده! ثابت می کنم آن چیزهایی که برای آن ها شعار است برای من واقعیت است. یک روزی به همه ی آن بعضی ها ثابت می کنم که می شود خوب زندگی کرد. سالم زندگی کرد. عاشقانه زندگی کرد و در جواب کوچکتر هایی که از زندگی می پرسند وحشیانه نگفت..: زندکی همین گندیه که هست!!!!!! روانشناس های مهربان و قابل ترحم! دلم برای همگیشان می سوزد. برای همگیشان.. و برای خودم و آدم های شبیه خودم...که باید فکر پرواز را از سرشان بیرون کنند. فکر بزرگ شدن. فکر رشد کردن. فکر آدم شدن. فکر تمام چیزهایی که اگر بیانش کنی سرت فریاد می کشند و می گویند: شعار نده!
آه... یک جایی توی کتاب ادبیات سه ام نوشته بودم..: لعنت به هر کی که ارزش های ما رو بی ارزش کرد...
پینوشت1:روانشناس ها که بهانه اند. من از دست آدم هایی شاکی ام که قیچی گرفته اند دستشان می گردند توی شهر تا هر کسی بال و پری داشت قیچی کنند. تبر گرفته اند دستشان و افتاده اند به جان تمام درخت ها.. بیل گرفته اند دستشان و می گردند دنبال هر نهالی که در سرش فکر بزرگ شدن داشته باشد. بعضی ها که ناامیدی و استیصالی که در زندگی نه مردگی شان دچارش شده اند مثل اسید می پاشند روی روح آدم ها... پینوشت2: دلم می خواهد رشد کنم. بزرگ شوم . وسیع شوم. شفاف شوم. تا هیچ کس دستش به من نرسد. پینوشت3: حالا اگر بگویی شهدا نمونه ی زنده و حی و حاضر کسانی هستند که زندگی کردند و می کنند باز انگشت های اشاره همه سمتت نشانه می روند و فریاد می کشند: ش ع ا ر نده! پینوشت4: یک مدت بود دچار سرخوردگی و تنبلی شدید شده بودم. مخصوصا از ترم اول دانشگاه... ولی الان احساس می کنم اگر به آن چیزی که باید نرسم... نامردم.. خائنم.. خائن! پینوشت 5: امام خمینی بودند فکر میکنم یا شاید کس دیگری که می گفتند: من نگویید. من شیطان است. توی این پست خیلی من، من کردم. خیلی لاف زدم به قول خانوم قاسمی..خدا مرا ببخشد. اعوذبالله من نفسی و الشیطان الرجیم... پینوشت 6: پستم "ان شاء الله" لازم است... یعنی که دست من و امثال من نیست. او باید بخواهد... ((از اتاق فرمان اشاره می کنند: شعار نده...! :)))) پینوشت7: دعا می کنیدم...؟ نیاز دارم خب.. نیاز نداشتم که نمی گفتم... :))))) پینوشت8:دست بردار از این کیبورد فاطمه سادات!
یا زهرا (سلام الله علیها)
[ پنج شنبه 93/10/25 ] [ 12:17 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |