سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

کاش نقاش بودم. 

کاش می توانستم حالم را نقاشی کنم .

آن وقت این خوشحالی و ناراحتی توامان با هم را. این آرامی و سرکشی توامان را. این اشک و خنده ی همراه هم را. 

همه ی همه اش را می کشیدم توی یک چهره و زیرش را امضا می زدم . 

بعد مداد رنگی ها را بر می داشتم و به تک تک خطوط مرده ی کاغذ جان می دادم. 

کاش می شد. کاش می توانستم . 

کاش می دانستی حال مرا لیلا...!

تو همه کار بلدی. 

و من...

به درد نخور تر از قبل به این زندگی ادامه می دهم... 

بال هایم درد می کنند لیلا...!

 

 

د ر د ... 

 

 

 

پینوشت1:

من از بند بدم می آید. 

و هر چیزی که از بند مشتق شده باشد. 

دستبند. 

گردنبند.

بال بند ...شاید ... 

پینوشت2:

یک روزهایی صبح ها به گنجشک های کوچه مان سلام می کردم و می سپردم بهشان تا سلامم را برسانند به تو!

اما حالا... 

نمی دانم گنجشک ها دیگر به کوچه مان نمی آیند یا من هر صبح حواسم نیست که گنجشک ها منتظرند. 

منتظرند تا بیایم با خنده بگویم:سلام لیلا!

دخترت را امروز دعا کن... 

پینوشت3:

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه/

باید این قائله را " آه" به پایان ببرد...

پینوشت4:

تفسیرم نکنید .

یعنی... 

تفسیر بندم نکنید .

بند ها قلمم را خشک می کنند. 

یا شاید کرده اند...

 

 

 

 

 

یا صاحب الزمان...!


[ جمعه 93/11/24 ] [ 7:21 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 395984