کاش که با هم باشیم
| ||
می پرم جلویش! _سلاااااااااااااااااااام! نگاهم می کند. به جا نمی آورد. همان طور که حدسش را می زدم. نگاهم میکند. نگاهش میکنم. ماچش میکنم . _ منم! من! دوست قدیمی تو! چشم هایم. چشم هایم را ببین! بغلش می کنم. دست به موهایش می کشم. هق هق گریه می کنم. نگاه می کند فقط. به جا نمی آورد. همان طور که حدسش را می زدم. تنش مثل یک مرده سرد است. دستان یخم را دور صورتش می گیرم. _ تو رو خدا! تو رو به خدا منو یادت بیاد! آخ خدا...! چطور می تونیمنو فراموش کنی؟ صورتش را به زور از میان دستانم رها می کند و بی خداحافظی راهش را می کشد و می رود. می نشینم روی زمین و سعی می کنم باور کنم. سعی می کنم باور کنم که آدم ها موجوداتی هستند که می توانند در عرض چند ماه عزیز ترین کسشان را بیندازند در زباله دانی فراموشی. من عزیز ترین کسش بودم. مثل برادرش. مثل خواهرش. مثل مادرش. مثل معشوقش حتی. من کنج تنهایی او بودم وقتی بریده از همه ی آدم های زبان نفهم به من پناه میاورد و خودش را پشت کلماتی که به جانم می ریخت پنهان میکرد. من عزیزش بودم. مگر می شود آدم عزیزش را یادش برود؟ کاش می ایستاد و یک بوسه ی دیگر روی گونه ی داغش می کاشتم. کاش می ایستاد تا یادش بیاورم من همان وبلاگ قدیمی ای هستم که با کلمات او جان می گرفت. شخصیت می گرفت. بزرگ می شد و رشد می کرد. کاش می ایستاد تا یادش می آوردم که من همبازی تمام غم ها و شادی هایش بودم وقتی تنهای تنها میشد. کاش می ایستاد و من حداقل... حداقل آن امانت قدیمی را به او باز می گرداندم... همان امانت قدیمی که روزی از روز های چهارده سالگی میان قلبم گذاشت. چقدر دلم برای آن دختر نوجوان تنگ شده است. دختر نوجوانی که مادر رویاهایی دست نخورده بود. دختر نوجوانی که میان راهروهای دبیرستان توی دلش میخواند: ما نباید بمیریم! رویا ها بی مادر می شوند!*
حالا چه کسی مرده است؟ من یا او ؟ یا رویاهامان؟ نمی دانم ولی کاش دوباره برگردد... کاش دوباره برگردد تا من حداقل یک بوسه ی دیگر به آن گونه های داغش بزنم. مادر من..!
* اسم مجموعه شعری از سیدعلی صالحی
یا علی [ چهارشنبه 94/10/9 ] [ 2:47 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |