کاش که با هم باشیم
| ||
از بچگی آرزو داشتم . . . آرزو داشتم ساعت ها جلوی دکه های روزنامه فروشی وایستم و تک به تک به تیتر روزنامه ها ، عمیق فکر کنم.بعد بروم سراغ مجلات و دانه به دانه آن ها را نگاه کنم.از بچگی دوست داشتم مثل آدم های روشن فکر شهر کتاب دور از هیاهوی بیرون روی صندلی های چوبی آنجا بنشینم و غرق در اسطوره ی داستانی ام بشوم. مثل بعضی از آدم ها ؛ که بعدا فهمیدم می گویند روشن فکر راه بروم و زیر لب بدون ترس و خجالت آهنگ مورد علاقه ام را زمزمه کنم. دوست داشتم گاهی وقت ها ساعت ها روی صندلی های پوسیده ی سینماهای انقلاب بنشینم و زل بزنم ؛ به پرده ی سفید و ساعت ها بدون این که کسی بگوید «چرا» بنشینم و درباره ی آن فیلم فقط و فقط فکر کنم. دوست داشتم هنوز جوهر کتاب ها خشک نشده ؛ آن ها را بخرم و بخوانم و تمام عشقم این باشد که کتاب مورد علاقه ام را به دیگران پیشنهاد کنم. دوست داشتم ساعت ها به دختر های شیطان قصه ی رامونا و جودی فکر کنم. ولی چرا نمی شود. چرا این قدر درگیرم که حتی فرصت نیست به تیتر روزنامه ها و مجلات با دقت نگاه کنم. چرا این قدر باید مشغول درس و کنکور و مدرسه بود ، که آدم حتی نتواند به یکی از این کار ها ، که شاید تمام عشقش باشد ، برسد.آخرش که چه؟ چه فایده دارد ؛ وقتی تو بالا ترین مقام دانشگاهی را داشته باشی ، اما در طول زندگی چنیدن ساله ات نتوانی حتی ، نام چند کاری را که با آن عشق کرده ای بیان کنی. آدم ها چرا این قدر بی حوصله به علایقاشان راهی را می روند که صد هزاران آدم دیگر در این کره ی خاکی می روند. پس این علاقه چه می شود. من چه طور می توانم تیتر های جذاب مجلات ، صندلی های چوبی شهر کتاب ، پرده ی سفید سینمای انقلاب و یا عشق کردن با آهنگ مورد علاقه ام را فراموش کنم. تعادل خیلی وقت است که از بین ما سفر کرده. تعادل را ما از بین برده ایم. همش درس. همش تست . همش کنکور و رتبه. واقعا به کجا می خواهیم برسیم ؛ در حالی که حتی به کوچکترین و زیبا ترین کار زندگیمان هم نرسیدیم. مگر زندگی فقط رسیدن به یک درجه ی بالای دانشگاهی ؟ یا یک پول خوب است؟ مگر زندگی این است؟ ما آدم ها آن قدر این کار ها را بزرگ و مهم کرده ایم که در آن زندانی شده ایم. در این زندان تا چشم کار می کند چیز هاییست که تو فقط می دانی ، باید انجامشان دهی و نمی دانی چرا. تو فقط می دانی که من هم باید مثل بقیه ی زندانی ها فقط درس بخوانم وبه یک رتبه ی دانشگاهی برسم. آهای آدم ها !!!!!!!! سرتان را بچرخانید .بیرون را هم نگاه کنید. آهای تعادل برگرد پیش ما!!!!! برگرد تا شاید ما هم بدانیم که زندگی فقط درس و کار نیست. تعادل برگرد تا ما شاید یادمان بیاید که می شود هم زندگی کرد و هم کار.
آهای کسانی که کار می کنید تا زندگی کنید !!!! کمی به خودتان بیایید.
یا زینب [ جمعه 89/7/30 ] [ 2:1 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |