کاش که با هم باشیم
| ||
از همان زمان که فهمیدم دوست چه قدر برای انسان ها عزیز و محبوب است ، با خودم عهد بستم که هیچ وقت دوستی پیدا نکنم که عاقبت صدای پشیمانی ام گوش هفت اسمان را کر کند. با خودم عهد بستم که به پای دوستانم همه ی مهربانی ها و همه ی عشق ها را بریزم تا مبادا پیش دوستش احساس غریبگی کند. دقیقا از همان زمان که فهمیدم یک دوست و همراه و همدل و همراز چه قدر می تواند برای فلفل نمکی مهم باشد سعی کردم که دوستانم را طوری انتخاب کنم که هیچ وقت احساس نا رضایتی نکنم. احساس تضاد. احساس غریبی . و بد تر از آن احساس تنفر . . . . . .. نکنم. ولی دردناک تر از همه این که شکست خوردم. شکست شاید تلخ ترین و بد ترین خاطره ی یک فرد در پانزدهمین سال زندگی اش باشد. من امروز فهمیدم که اشتباه کردم. من زمین خوردم. من داغانم. ولی می دانم که باید دوباره شروع کنم. من می خواهم دوباره دوستی ام را شروع کنم. در ان غریبستان فقط یک نفر هست که من می دانم که با او شکست نمی خورم. فقط تنها یک نفر هست که می دانم دغدغه هایش مانند من است. فقط یک نفر هست که فلفل نمکی را درک می کند. فقط یک نفر. دوست دارم دوستی قبلی ام را از بن بکنم و دوباره بذرش را در دل دیگری بکارم. تا شاید اگر با هم آبش بدهیم. تا شاید اگر با هم به او مهربانی کنیم. تبدیل شود به تنومند ترین درخت دنیا بشود. از همان هایی که در حیاط مدرسه مان قد کشیده. من می خواهم دوباره شروع کنم. من شکست خورده ام ولی . این بار بلند می شوم و خاک تنم را می گیرم و دوباره شروع می کنم. آهای یک نفر بیا . بیا تا دوباره با هم شروع کنیم. من و تو بدون هیچ مدعی دیگر . همین
پینوشت : می دونم این متن یکم گنگه ولی اون یک نفر که باید بفهمه می فهمه.
[ چهارشنبه 89/8/5 ] [ 11:1 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |