کاش که با هم باشیم
| ||
سعی می کنم خودم را بی خیال نشان بدهم. بنشینم یک جا و پوست شکلات را جدا کنم. شکلات را روی زبانم ، دقیقا در وسط وسط زبانم. بگذارم. و بعد ارام دهانم را ببندم. و تنها به مزه ی توت فرنگی که انگار با زور در طعم شکلات چپانده شده فکر کنم. مزه ی توت فرنگی. اول از زبانم شروع می شود همین جور پایین و پایین تر می رود. آب دهانم با مزه ی توت فرنگی که بیشتر طعم شربت استامینوفن کودکان را می دهد قاتی شده. ولی باز قورتش می دهم. لذت می برم از این که حداقل ثانیه ای بنشینم و فقط به مزه ی یک آبنبات توت فرنگی با طعم شربت استامینوفن کودکان فکر کنم. به دو از هیاهوی بیرون. به دور از دل مشغولی های درسی. و چه لذتی دارد ثانیه ای نشستن و فکر کردن به یک آبنبات توت فرنگی با طعم شربت استامینوفن کودکان. آیا کسی مرا درک می کند؟ امید وارم.
یا علی
[ شنبه 89/8/29 ] [ 5:8 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |