سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

آه هفده سالگی! سکوی پرتاب شماره ی 2!

هفده سالگی خرمالویی من ! با طعم گس شکست و پیروزی ...!

هفده سالگی من! شبه چهارده سالگی!

روزهای توامان تنهایی و عاشقی !

هفده سالگی خاطره باز من ! هفده سالگی عزیزم ... 

گنجینه ی خاطرات خوب روزهای المپیاد !

محرم شب های بی قراری ام !

بزرگ شده ی چهارده سالگی ام ... عزیز کرده ی تمام بهار های زندگی ام ... 

پاییزی ترین سال عمرم !

هفده سالگی محبوبم ....!

این قدر بی صدا نرو ... 

من بیشتر از این ها با تو کار داشتم ...

تو عزیز تر از این حرف ها هستی که این قدر غمگینانه ترکم کنی و زندگی را بسپری به هیجده سالگی ... 

آه هفده سالگی خوبم!

چرا این قدر بی صدا می روی!؟

چرا تمام ابرهای آسمان را اجیر کرده ام تا مرا در بدرقه ات همراهی کنند ... 

چرا این قدر تلخ داری می روی ؟ 

چرا این قدر ترسناک؟ 

این رسم همنشینی نیست .... 

ترکم نکن!

من از این هجدهمین پاییز زندگی ام عجیب واهمه دارم . 

من از عدد بزرگانه که از سر کودکی ام زیادی است واهمه دارم . 

من از این آرزوی دیرین کودکی ، از این سن قانونی و خشک ... واهمه دارم .... 

هفده سالگی عزیزم !

سکوی پرتاب شماره ی2 زندگی ام !

این قدر بی صدا نرو!

این قدر غمگینانه ...!

ببین مرا ... 

صورت کوچکم ... 

موهای قهوه ای ام ... 

چشم های گود رفته ام ... 

به من نگاه کن!

کجای من به یک دختر هیجده ساله می خورد ؟ 

بیا کمی بیشتر با هم باشیم . کمی بی خیال تر بخندیم ....

بیا از آرزو ها و آرمان هایمان حرف بزنیم ...

بیا رویا ببافیم ... 

فقط بیا ... 

فقط بمان ... 

من از این حزن مخلوط شده با این هجدهمین پاییز اصلا خوشم نمی آید ... 

مرا با این همه ابری که برای رفتنت گریه می کنند تنها نگذار ...!

بیا دختر خوب! دختر خوب هفده ساله!

قهرمان کوچک تمام شکست ها !

تنهای بی حوصله !

بی احساس با احساس!

معصوم شیطان!

بیا کمی بیشتر باشیم . بعد دست کوچکم را بگذار در دست هیجده سالگی!

بیا کمی بیشتر با هم روی پله های مرمری فرهنگ بنشینیم و رویا ببافیم . بیا کمی بیشتر شب ها را میان پتو قایم شویم و گریه کنیم . بیا برای تجدید خاطره به سایت دانش پژوهان سر بزنیم . 

بیا در مورد عشق بی واهمه حرف بزنیم . بیا برای تجدید خاطره باز بلند جیغ بزنیم و خودمان را میان نیمکت های کلاس قایم کنیم .

بیا کفش های سفیدمان را بپوشیم و برگ های پاییزی حیاط مدرسه  را دست در دست هم له کنیم . 

بیا دست دوستانم را بگیریم و برویم یک جای دور . یک جای خیلی دور . که دست هیچ هیجده سالگی ای بهمان نرسد . 

بیا در نماز خانه دراز بکشیم و رو به سقف راز هایمان را افشا کنیم . بیا کلاس های کانون را بپیچانیم در اتاق فرهنگی انگور بخوریم . 

بیا تنهایی را بین خودمان قسمت کنیم . بیا شکست را و حزن بعدش را با هم مثل شکلات در دهانمان بگذاریم و قورتش بدهیم مثل دارو ... مثل قرص ... مثل زهر ... 

بیا قنوت شب ها را میان هم تقسیم کنیم . بیا بیت های بی کسی جمعه را با هم مرور کنیم . بیا ندبه بخوانیم و زار بزنیم . 

بیا کمی روحمان را بزرگ تر کنیم . بیا جدایی و دوری را، دلتنگی و عاشقی را ، شکست و پیروزی را ، نفرت و عشق را ، کوچکی و بزرگی را یک دفعه در یک روح جا کنیم . 

دست بردار از این چمدان. یک لحظه برگرد و نگاهم کن!

آخر کجای من به یک دختر هجده ساله می خورد . کجای من شبیه بچه های پیش دانشگاهی است که تا چند وقت دیگر دانشجو می شوند . 

کمی صبر کن ... 

مجبور نیستی با زمان پیش بروی . 

کسی تو را مجبور نکرده که به پست های هفده سالگی وبلاگم پناهنده شوی  یا از ترس دلتنگی میان بیت های دفترچه ام خودت را پنهان کنی .

کسی مجبورت نکرده این همه بی رحم باشی ... 

کسی مجبورت نکرده که این طور مرا ترک کنی و دستم را بگذاری در دست دختر هیجده ساله ی دانشجویی که ... 

دختر هیجده ساله ی پر از آرزویی که ... 

دختر هیجده ساله ی پر جنب و جوشی که ...

کسی مجبورت نکرده که بروی . 

چمدانت را زمین بگذار . 

به اندازه ی یک لیوان چای داغ ... 

به اندازه ی یک نگاه به آسمان ابری بالای سرمان ... 

به اندازه ی یک مرور از تمام شب هایی که با هم بودیم . 

به اندازه ی چند قطره اشک ... 

ببین من همانم ... 

فقط یک پاییز اضافه تر ... 

فقط یک دنیا دلتنگ تر ... 

فقط یک دریا طوفانی تر ... 

 

1347090166567666_orig.jpg

 

یا زهرا 

 

 

 


[ شنبه 92/9/2 ] [ 10:6 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 69
بازدید دیروز: 227
کل بازدیدها: 395443