کاش که با هم باشیم
| ||
یک متری ضریح، حیران ایستاده بودیم . جلویمان چند ردیف از خانم ها .. سنا برگشت و گفت :" دستمون نمی رسه خواهر ... " آرام تکرار کردم:"دستمون نمی رسه ...؟!" یک دفعه همه از جلویمان رفتند کنار . جلوی ضریح خالی شد ... سنا برگشت گفت:"عه...!" و با دست ضریح را چسبید . و گفت:"بیا خواهر ... بیا ...!"
پینوشت:حیرانم ...
یا علی بن موسی الرضا ...! [ دوشنبه 93/5/13 ] [ 2:5 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |