کاش که با هم باشیم
| ||
یک دفعه سکوت همه جا را بلعید . من ساکت شدم . و چشمانم جز تاریکی و سیاهی و البته سکوت چیز دیگری را نمی دید . یک نقطه نور که حاصل از شمع تزیینی خانه بود روی میز گذاشتیم . و همگی در نور کم اما گرم غذا خوردیم . چه غذایی !!! در آن تاریکی پرسه زدن های صمیمیت و مهربانی را می شد در اطراف دید . انگار به هم نزدیک تر شده بودیم . هوای خانه سرد شده است اما دل هایمان گرم گرم . برادرم سکوت را بغل کرده و خوابیده . ومن انگار با پتویم انس بیشتری پیدا کرده ام . و مادر و پدر چه قدر گرم و صمیمی با هم سخن می گویند . هنوز سکوت و تاریکی حاکم خانه ی ماست . اما چه حاکم مهربانی . انگار دل هایمان در این ظلمات راه را پیدا کرده اند . چه قدر خوب شد که برق ها رفت . و تلویزیون و کامپیوتر و چای ساز برقی در تاریکی پا به فرار گذاشته اند . انگار ما اهالی خانه تازه در این شب برفی هم دیگر را در تاریکی پس از نابودی برق پیدا کرده ایم . کاش هر شب برق ها برود و هر شب با یک نقطه نور غذا بخوریم و کاش هر شب صدای خنده های مادر و پدر و صحبت هایشان در خانه پخش شود . آخ بابا برقی دیگر نیا و ما را نصیحت نکن که ما از برق خسته ایم . برق و نور ارزانیت . ما تاریکی در این شب برفی را بیشتر دوست داریم .
یا مهدی
[ سه شنبه 89/10/28 ] [ 5:6 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |