کاش که با هم باشیم
| ||
بیا رفیق . بیا داخل خیالم شو . ببین چه میزی برایت چیده ام ؟ کلی عکس و خاطره . کلی با هم بودن . کلی خوراکی هایی که دوست داری . می خواهم تا شب بمانی . از درون خیال من ماه خیلی زیبا تر به نظر می رسد . می خواهم شب با هم بیسکوییت ستاره گاز بزنیم و بعد دهانمان پر از نور شود . بمان در خیالم . می خواهم البوم خاطراتم را برایت نشان بدهم . کمی برویم درون خاطراتمان چرخی بزنی . جیغی بکشیم . عشقی بکنیم . راستی ساعتت را با خودت نیار .در خیال من ساعت ها بی رحمند . به رخ می کشند تمام لحظاتی را که نبودی و اشکم را در می اورند . ساعتت را بگذار روی میزت و بعد در خیالم وارد شو . بیا ببین . ببین هنوز یادگاری هایت را دارم . حتی ذره ای گرد و خاکی هم نشده اند و موریانه ی فراموشی هیچ کدام را نخورده . نگاه کن چقدر برایت خیال کرده ام . باز کن این پنجره را و ببین چه قدر به یادت بوده ام این سال ها و این ماه ها را . بمان درون خیالم و بیخیال هر چه واقعیت است شو . اینجا فکر کردن به حقیقت تلخ دلتنگی ممنوع است . اینجا فقط باید لواشک ترش کودکی را گاز زد و بعد از آن آبنبات های نوجوانی لیس زد . بیا کمی روی این صندلی که از چوب درخت جوان قلبم درست کرده ام بنشین و برایم حرف بزن . من هم دل بسپارم به قند نامه هایت مهربان . بیا رفیق . بیا دوست من . بیا کمی خیال بازی کنیم در این دنیای حقیقی . بیا خیالی کمی با هم باشیم . کافیست وارد دریچه ی خیالم شوی . ان وقت به اندازه ی تمام سال های نبودنت با هم می مانیم . تو تاب بازی کنی . من با چشم های پر از اشکم از تو عکس بگیرم . تو مرا هل دهی . من رویت اب بریزم . تو ماه شوی و من به دورت بگردم . با هم شمع و گل و پروانه بخوانیم . برای عکس بزرگتر ها سبیل بکشیم . زنگ خانه های خواب رفته و مرده ی خیالم را بزنیم و در برویم . گوش بسپاری به صدای قلبم . گوشت را بگذاری روی نبض خاطره ها و من دل دل کنم برای یک لحظه ذوق کردنت . دوستم بیا . بیا ببین روی تمام دیوار های شهر خیالی ام عکست را چسبانده ام . شماره و کد پستی دلم را داده ام و گفته ام هر که صاحب این عکس را پیدا کرد به شهردار شهر خیال پست کندش . ببین چقدر به دنبالت بوده ام . برایت فرش پهن کرده ام . برایت میز چیده ام . برایت کلی خیال دارم . بیا عزیز . بیا دوستم . واقعی بیا درون خیالم . جدی جدی با من شوخی کن . من منتظرت می مانم . دریچه ی خیالم همیشه به روی تو باز است . همیشه ی خدا . . .
پینوشت : از ته دل و از انتهای خیال تقدیم می شود به دوستانم . چه قدیم . چه جدید . چه اینده . همه و همه . مخاطب این متن تمام کسانی هستند که خیال مرا لایق آمدن می دانند . ورود برای همه ی دوستانم آزاد است . غریبه ها فعلا دم در باشند .
یا علی مدد . . . [ سه شنبه 90/6/29 ] [ 3:25 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
دریا که از دور ساحل را می بیند بلند می شود . می ایستد . جلو می اید . هروله می کند . موجی می شود . فریاد می زند و بعد که آرامش ساحل را با تن سرد خود حس کرد خود را به زمین ساحل می کوبد . دوباره بلند می شود . دوباره سجده می کند . دوباره فریاد می زند . موج های دریا عاشقند انگار . عاشق ارامش ساحل . کمی باید مزه ی عاشقی دریا و موجی شدنش را چشید . کمی باید از موج های پر جوش و خروش دریا اموخت که چطور برای وصال با ارامش ، قرار ندارند .
کمی موجی باشیم . . . موجی که شویم دلمان خود به خود دریایی می شود . . . .
یا صاحب الزمان [ یکشنبه 90/6/27 ] [ 1:16 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
تابستان مثل اسمش عاشق تاب بازی است . روی تاب نشسته و با سرعت جلو و عقب می شود . فریاد می کشد . جیغ می زند و تمام دنیا را به بازی می خواند . شعر هایش بوی آلبالو می دهند و سرود هایش مزه ی گیلاس . تابستان مثل همیشه داغ داغ است . گرم و صمیمی . تاب که می خورد موهای سبزش در هوا پرواز می کنند . چشم هایش را می بندد و نفسی به عمق خورشید میکشد . بوی پاییز می آید . پاییز با همان چتر رنگین کمانیش نشسته کنار پایه ی تاب و سرود باران می خواند . صدایش مثل صدای قطره های باران آرامش بخش است و تابستان از صدای بارانی پاییز به وجد می آید . می شکفد . در خیالش زیر باران پاییز می ایستد و گرمایش را به قطره قطره ی باران می چشاند . پاییز با همان چکمه های نارنجی و همان کفشدوزک همیشگی کنار تاب نشسته و سرود می خواند . مژده ی آمدن ابر ها را می دهد . مژده ی مهمانان آسمان را . مژده ی صدای خش خش برگ ها را . نشسته کنار تاب دنیا و منتظر است تا تابستان پیاده شود . منتظر است تابستان از تاب پایین بیاید و نخ قرمز بادبادک را به او بدهد و جاده ی اسمان را پیش بگیرد . پاییز به انتظار نشسته تا بعد از یک سال باز هم روی تاب سفید دنیا بنشیند بعد با تمام سرعت تاب را به جلو و عقب هل بدهد . بالا برود . تا اسمان . تا ستاره ها . بعد هم مشتی ابر بردارد و بگذارد در جیبش . بالا برود و دل ستاره ها را قلقلک بدهد و دنیا پر شود از صدای ستاره ها . پاییز یک سال است که عاشقانه هایش را برای تاب بازی ذخیره کرده . به باد خبر داده که بیاید . بوی مهر همه جا هست . بوی باران . بوی شعر های پر از دلتنگی . بوی عاشقانه های بارانی و زیر زیرکی . بوی خنده . بوی اشک . پاییز منتظر است تا چتر رنگین کمانش را بعد ماه ها دلتنگی باز کند و بعد صدای خاطره انگیز خش خش برگ ها را به خاطرش بسپارد . موهای نارنجی اش را در باد باز کند . مثل بچه های تابستان از بالا و پایین شدن منظره ی روبه رویش بخندد . پاییز در خیال بازی است و تابستان آخرین تاب تاب هایش را می خورد . و بادبادک هنوز صبورانه خاطراتش را یاد آوری می کند . با صدای اولین کلاغ ها و احساس دست مهربان نسیم خنک پاییز ، تابستان پیاده می شود و پاییز بعد از ماه ها انتظار روی تاب سفید دنیا ساکن می شود . حواست باشد . پنجره ی اتاقت را باز کن . این بار باید تو میزبان اولین نسیم خنک پاییز باشی و به کلاغ ها سلام بدهی . پنجره ی دلت را باز کن تا تو هم کمی مهمان سفره ی باران باشی . . .
یا صاحب الزمان . . . [ دوشنبه 90/6/21 ] [ 5:43 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
گفتم که می خواهم عاشقت باشم . گفتی که در یک دل جای دو معشوق نیست . گفتم می خواهم فقط عاشق تو باشم . کمی از ارامشت را به من هدیه کن . به دلم نور باراندی و من پر از عشق شدم . تسبیح فیروزه هم پر از نور شد . پر از ارامش . شب هایی که خوف سرتاسر وجودم را می گرفت یادت ارامم می کرد . یاد تو با تسبیح فیروزه مراعات نظیر قشنگی را می ساخت . تسبیح فیروزه ابی بود . مثل تو آسمانی بود . من عاشقت شدم . ادعای دشواریست . نه ؟ برای تو اشک می ریزم . برای تو می خوانم . تو تنها معشوقی هستی که خوب گوش می دهی و خوب می بینی دلم را . تو تنها معشوقی هستی که بی وفایی نمی کنی . تو تنها ترین هستی . در کوی عاشقان از این به بعد به همه می گویم که معشوق من هم محبوب است ، هم معبود . معبود و معشوق . آرام آرامم . و پر از عشق . سر سجاده دوباره به دیدنت می آیم . جایی برای اشک هایم داری ؟
یا الله . . . [ یکشنبه 90/6/20 ] [ 10:32 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
بیا این دل من . این هم کلیدش . بردار و برو . هر چه می خواهی بردار و برو . برای همیشه برو . بی خیال من شو .بی خیال خیالم شو . بردار و برو و راحتم کن از این غم . فقط اگر می شود دست به آن خاطره های روی تاقچه نزن . حواست هم باشد که پایت به شیشه ی دلبستگی هایم نخورد که اگر بشکند من هم می شکنم . یادت باشد به محبوبه هایم اخم نکنی یک وقت . دل نازکند . غم دار می شوند . اگر لطف کنی ارام توی دلم قدم بزنی تا کودکم بیدار نشود هم عالی است . راستی آن شمع های آب شده ام صاحب دارد ها . یک وقتی نگاه چپ نکنی بهشان که اوقاتم تلخ می شوند . می دانی که . عکس ها و تصویر ها و قاب هایی که به دیوار دلم وصل کرده ام جدا شدنی نیستند . پس بهتر است بی خیالشان شوی . راستی این عروسک ها و خرت و پرت ها که به درد تو نمی خورد پس تو را به حرمت این دل به آن ها کاری نداشته باش . تو دزدی . تسبیح فیروزه و آن قرآن کنارش و آن عکس به دردت نخواهد خورد . باشد برای وقتی که دیگر از دل کسی دزدی نکردی . قربانت . همین . حالا هر چه می خواهی بردار . کمی خون دل مانده و کمی اشک . اشک هایم شور است البته . مثل اب دریا . غم نامه هایم را هم گذاشته ام برایت کنار دیوار . کمی آدمک های لجوج و کمی هم خیال های وحشت ناک . این ها مانده اند . شرمنده . می بینی که این دل بیچاره بیشتر شبیه یک انباری پر از خرت و پرت است تا دل . راست کار تو نیست . وگرنه من انسان بخشنده ای هستم . راستی اگر توانستی سر راهت آن خرده زباله هایی که چند روز پیش درون پلاستیک کرده ام را بگذار سر کوچه ی بی خیالی . باید بازیافت شوند . اگر هم که به دردت می خورند بردار و برو . برو و راحتم بگذار از این همه غم . برو . در امان خدا . امید وارم دیگر از دل کسی دزدی نکنی .
یا صاحب صبر . . . [ جمعه 90/6/18 ] [ 6:23 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
شمع را خاموش کنید . دیگر تاب آب شدنش را ندارم . بگذارید در تاریکی راحت باشد . آیا خدا صدای بی صدای شمع ها را هم می شنود ؟ پس پروانه کجاست ؟
یا زینب [ پنج شنبه 90/6/17 ] [ 10:50 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
گاهی فکر می کنی که از کوه بالا می روی . استوار ترین چیزی که به عمرت دیده ای .سخت و سنگین . گاهی فکر می کنی چیزی در گلویت سنگینی می کند . چیزی که به چشم هایت فشار می آورد .به قلبت فشار می آورد . گاهی قلبت . آری درست در ناحیه ی قلبت احساس دردی می کنی که تا به حال نچشیده ای . گاهی می خواهی سرت را محکم بکوبی به دیوار یا کله ات را بگیری زیر آب سرد . یخ کنی از این همه دلگرفتگی . گاهی دوست داری تمام کاغذ های دنیا را بجوی . گاهی دوست داری باخودکار روی انگشت هایت چشم و دهان بکشی و با آن ها حرف بزنی . گاهی برای خودت نامه می نویسی . پیامچه می زنی . نظر می دهی . گاهی دوست داری به جای تمام حرف های دنیا فقط سکوت کنی . گاهی دوست داری بقیه برای تو حرف بزنند و تو فقط گوش بدهی . گاهی هم برعکس است و دوست داری فقط تو حرف بزنی و بقیه بشنوند . گاهی دوست داری بی هیچ کلامی همه ی درد دلت از چشم هایت پیدا باشد .و همه چشم هایت را واژه به واژه بخوانند . البته اگر کسی باشد که چشم بدوزد در چشمان غمگینت . گاهی تمام چیز های دوست داشتنی ات می شوند سنگ . می شوند بی ارزش . می شوند بی خیالی و به مغزت نه دلت فشار می آورند . و بعد تو دل دردی می گیری که هیچ کس نمی فهمد. هیچ کس حتی کسانی که می دانستی همه چیز را می فهمند . همه چیز غیر از دل درد های عجیب مجازی تو . گاهی خسته می شوی از همه چیز و از همه کس . گاهی تو همه را خسته می کنی . گاهی تو همه را کلافه می کنی و خودت غم باد می گیری از این همه کلافکی . گاهی برای همه گاهی گاهی می کنی و هیچ کس نمی فهمد این گاهی های تو را که گه گاهی به سراغت می اید . گه گاهی که گاهی تو را تا مرگ می برد . مرگ یعنی تو خاموش شوی . مرگ یعنی تو صامت شوی . مثل دیوار . مثل در . مثل کاغذ . مثل مجسمه . بله مجسمه . مرگ تو را می کند مجسمه ی سنگی . و گاهی هم مجسمه ای از خاکستر . کافیست فوتش کنی . محکم فوتش کنی . نابودی قشنگی نیست . فوت شوی و دیگر چیزی از تو نماند . آن وقت است می بینی که گاه گاهی ما آدم ها هم چه قدر خاموش نابود می شویم . ساکت و بی صدا . سبک . مثل خاکستر . و گاهی غریبه می شوی با هر که آشناست . و گاهی تنها می شوی بین جمع . گاهی نیست می شوی در عین هستی . دو تا می شوی . دو دل می شوی . دو فکر می شوی . دو قطب می شوی . دوباره می شوی . دوباره می شوی . . . . دوباره می شوی . . . . دوباره می شوی . . . .
یا زینب . . .
[ سه شنبه 90/6/15 ] [ 10:53 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |