کاش که با هم باشیم
| ||
نمی دانم این دل لعنتی چطور بین این همه اتفاق یادش بود ، که یاد منم انداخت .... نمی دانم ... فقط میان بی حوصلگی ام نشسته بودم روی مبل و زل زده بودم به تلویزیون که داشت اذان می گفت و من همزمان نوشته های روی تلویزیون را می خواندم . بعد تصویر یک مکعب بزرگ سیاه را نشان داد که دورش آدم ها عرق کرده و خیس می چرخیدند. بعد یک حس خفگی ، یک احساس انقباض ... نمی دانم چه شد. نشسته بودم جلوی تلویزیون و گریه می کردم و چشم دوخته بودم به آن مکعب سیاه با عظمت ... گریه می کردم . ناخودآگاه . اصلا حواسم نبود و یادم نمی آمد که کی به گریه افتاده بودم . به کعبه زل زده بودم و آدم هاش . تقویمی دم دستم نبود تا ببینم یک سال از آن روزها می گذرد . آن روز ها که ...
**** سوار اتوبوس که شدیم. استرس داشتم . به مادر نگاه کردم ، آرام بود . ولی من داشتم دیوانه می شدم . سرم پر از صداهای جورواجور بود . التماس دعای فراوان از دوستان و آخریش هم همان خانمی که پشت گیت مسئول بازرسی بود و وقتی مرا می گشت ،گفت منو یادت نره ها ، التماس دعا . سرم پر از صدا بود . هوای مکه گرم نبود ، داغ بود . نشسته بودم داخل اتوبوس و راننده انگار کولر را تا درجه ی آخر زیاد کرده بود. داشتم یخ می زدم . دستانم به وضوح می لرزید . وارد صحن اصلی شدیم و داشتیم با کاروانمان تند تند راه می رفتیم تا از چند جا بگذریم و به کعبه برسیم. هوش و حواسم را از دست داده بودم . نفهمیدم چطور شد که یک دفعه آن مکعب سیاه بزرگ روبه رویمان ظاهر شد . بزرگ تر و با عظمت تر از آن چیزی بود که در قاب کوچک تلویزیون دیده بودم . ترسیدم . اول چشمانم را بستم . باز که کردم دیدم همه سجده کرده اند . من هم سجده کردم . ماتم برده بود . اصلا نمی توانستم حرف بزنم . صدای آرام مرد ها و زن هایی که رو به کعبه سجده کرده بودند می آمد . چه می گفتند به خدا ؟ دوست داشتم آن لحظه کسی در گوشم چیزی بگوید و من هم تکرار کنم . اما حتی قدرت تکلم هم نداشتم . لال لال . نمی دانم اشک بود یا قطره های عرق . اصلا حواسم نبود که دقیقه هاست دارم گریه می کنم . اولین جمله ای گفتم همین بود و شاید به خاطر همین داشتم با صدای بلند گریه می کردم. انگار واقعا خدا رو به رویم ایستاده بود و داشت مهربانانه نگاهم می کرد . با خودم گفتم : خدایا من با این همه بدی ام ، آخر اینجا چه کار می کنم ؟ چطور مرا تا اینجا کشانده ای ؟ من با این همه بدی .... وگریه می کردم . بی پروا گریه می کردم و نمی توانستم سرم را از سجده بردارم . فقط یک سوال بزرگ بود که تمام مغزم را گرفته بود و به راحتی مرا به گریه انداخته بود . صدایی نمی شنیدم . سکوت بود . حتی صدای خودم را هم دیگر نمی شنیدم . فقط کسی تند تند سوال می پرسید . فقط کسی می گفت تو اینجا چه کار می کنی ؟ تو با این همه ...
*** اواخر خرداد است . و این روزها همش احساس می کنم چیزی درون دلم دارد آوار می شود . مدام دلم شور می زند . می لرزد . دل من از خودم خیلی با وفاتر است . در میان این همه فراموشی من دارد جایی گوشه ی قلبم برای خودش یادواره می گیرد . دلم این روزها شور می زند ....
یا زینب
[ سه شنبه 92/3/28 ] [ 11:33 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
قدرت می خواهد . شکست خوردن ، انسان قدرت مند می طلبد . اینکه وقتی در زندگی ات شکست می خوری وقتی درست در جایی که نباید زمین می خوری و از شدت درد زانوهایت، بغض می کنی ... در همان حال بلند شوی بگویی : خدایا شکرت ... فقط اجازه هست کمی گریه کنم ؟
پینوشت : شکست های مداوم در زندگی هر چه نداشته باشد این را دارد که یاد می گیری تسلیم محض باشی . نمی دانم وادی چندم عشق است اما دارم یاد می گیرم تسلیم محض باشم . یعنی معشوق زمینم بزند و من تشکر کنم . معشوق بلندم کند و من تشکر کنم . معشوق اشک هایم را پاک کند و من تشکر کنم . معشوق درست وسط مهربانی اش سیلی بزند و من باز تشکر کنم .... پینوشت : باید تسلیم محض بود تا بزرگ شد .... پینوشت: وقتی همه چیز را برای خودت بزرگ می کنی الا آن چیزی که باید، معشوق غیرتی می شود بعد ... باید تسلیم محض بود .... :) پینوشت: برایم آیة الکرسی بخوانید ...
یا زینب [ دوشنبه 92/3/27 ] [ 4:13 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
یاد گرفته ام احترام بگذارم به مردمی که اکثریتشان به کاندیدایی خلاف نظر شخصی من است رای داده اند . یاد گرفته ام گوش به فرمان فرمانده باشم . یاد گرفته ام بسیجی بمانم و بسیجی عمل کنم. یاد گرفته اگر رهبرم گفت رفاقت به جای رقابت بگویم : چشم! یاد گرفته ام اگر رهبرم گفت همگی باید رئیس جمهور آینده را کمک کنیم بگویم : چشم! یاد گرفته ام اگر کاندیدایی را که دوست نداشتم رای آورد، باز هم خوش حال شوم . نه خوش حالی ظاهری ؛ خوش حالی قلبی . آن قدر که موبایلم را بردارم و به آن ها که به آقای روحانی رای داده اند تبریک بگویم . من بسیجی ام . فرمانده دارم . رهبر دارم . ازاین که بگویم بسیجی هستم هم ترسی ندارم . بسیجی افراط و تفریط نمی کند . بسیجی تعصب بی جا ندارد . بسیجی انقلابی عمل می کند . بسیجی به رای مردم کشورش احترام می گذارد . بسیجی جلوی پایش را نگاه نمی کند . بسیجی دور را رصد می کند . اگر خلاف نظرش کسی رای آورد بقیه را به ضد انقلاب بودن و ضد نظام و بودن متهم نمی کند . بسیجی فرق دارد با آن ها که روزی عکس رهبرش را پاره کردند و آتش زدند . بسیجی اگر کاندیدش رای نیاورد نمی زند زیر قانون ، همه چیز را دروغ و تقلب نمی خواند . من خوش حالم . گرچه کاندیدای مورد نظرم رای نیاورد . گرچه در میان شادی طرفداران آقای روحانی در خیابان بسیار تحقیر شدم . اما من اهل کینه نیستم . من دور را می بینم . من حواسم به دشمنی بزرگ تر است . من گوشم به فرمان رهبر است . آن روز که به رهبری اش ایمان آوردم قول دادم که حرفش را گوش بدهم و عمل کنم . این تبعیت کورکورانه نیست . این تبعیت اجباری نیست . ما به رهبرمان ایمان آوردیم . بعد عاشقش شدیم . و حالا عاشقانه به حرفش گوش می دهیم . نمی دانم آن ها که هر لحظه رهبرشان یک نفر است و هر لحظه گوش به فرمان یک نفرند چه می کنند . اما راه و هدف من مشخص است . من وحدت برایم مهم است . من عزت کشور برایم اهمیت دارد . منتظرم تا عملکرد رئیس جمهور جدید را ببینم . قطعا نقد هایی به ایشان وارد است . قطعا نکات مثبتی دارند . کسی که در جمهوری اسلامی کاندید می شود نمی تواند قدمی مخالف نظام و اهداف این کشور بردارد . اینجا کسی دشمن ما نیست . همه آمده اند خدمت کنند و جز این هم نمی توانند . پس من با فرهنگی که از امام یاد گرفته ام با اخلاقی که از آقای انقلابی ام یاد گرفته ام به آقای روحانی به قول آقا به حاج شیخ حسن روحانی به خاطر انتخاب شدنشان و طرفداران ایشان تبریک می گویم . و خوش حالم که من فرق بزرگی با آدم های شکست خورده ی 88 دارم . با این که کاندید من هم در انتخابات پیروز نشد ، اما من با اخلاق اسلامی که از رهبرم یاد گرفته ام مردانه پای شکست ایستادم واقعیت را پذیرفتم و خوش حالم و خوش حالی دیگران را به آتش فتنه تبدیل نخواهم کرد . ما امید واریم و منتظر ؛ تا حاج شیخ حسن روحانی با توکل به خدا پا در این عرصه بگذارد و به وعده هایش عمل کند .... انشاالله ... اگر خدا بخواهد ...
پینوشت : جدا از تمام این ها این انتخابات تمام شد ، ولی خدا می داند که چند برابر عشق به آقا در دل من بیشتر شد . حالا با چشمان باز تر و با قلبی مطمئن تر از قبل از ایشان اطاعت می کنم . رهبر من عزیز ترین رهبر جهان است . پینوشت : دلم برای کسانی که اعتقادشان را به همه چیز از دست داده اند می سوزد و کمی نگرانشان هستم . کاش آن ها هم رهبری مثل ما داشتند ... رهبری که عاشقشان می بود و رهبری که عاشقش می بودند ... پینوشت : او فقط رهبر سیاسی ما نیست . او رهبر دل هایمان هم است . رهبر عشق است . این را فقط بعضی ها می فهمند . پینوشت : یکی دستم را بگیرد ببرد گلزار شهدا . می خواهم کمی از شهر و خانه فاصله بگیرم . حوصله ام از این همه شلوغی خانه و شهر و دنیا سر رفته است .
یا علی [ یکشنبه 92/3/26 ] [ 5:36 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
بهشت را ، گرچه به بها می دهند . اما من هنوز بهانه می گیرم . کاش آدم به گندم راضی نمی شد . کاش به گندم راضی نمی شدیم ...
پینوشت 1 : یک سالی هم می شود ... که همگی در بهشت برای امام حسین (علیه السلام ) تولد می گیریم . حالا ببین! پینوشت 2 : کسی با آقای عزارئیل ارتباطی دارد ؟ شماره ای ؟ آدرسی؟ ببینیم بالاخره ما می رویم بهشت یا جهنم ؟ اگر می رویم بهشت بیاید زودتر ببردمان . خیلی دلم بهشت می خواهد . پینوشت 3: شاید اگر بهانه ی بهشت را بگیری هم بهشت نصیبت شود . هوم ؟
یا صاحب الزمان ! [ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 6:29 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
یک روزی می آید . که ما می شویم مادران و معلمان این جامعه . بعد ... آن روز حکایت ها دارم ... حکایت ها ... فعلا نگاهمان نکن که همگی مان چند ماهی تا هجده سالگیمان مانده . ما همان سربازان کوچکی هستیم که این روزها همه از عقایدمان می ترسند دوست دارند عوضمان کنند یا عوضی مان کنند می گویند دلمان نمی خواهد جوانان این جامعه چنین طرز تفکری داشته باشند .... یک روزی می رسد که ما درس عشق و وفاداری را درس جنگیدن برای آرمان هامان را به شاگردانمان می دهیم ... یک روزی تاریخ را همان طور که هست برای شاگردانمان می گوییم ... یک روزی خودمان با همین دست هایمان جامعه ای را که سال هاست جهانیان از آن بیم دارند سال هاست کسانی منتظرش هستند ، می سازیم .... آن وقت روزی را می بینی که مردم دسته دسته به زیر پرچمی می آیند ــ پناه می برند ــ که روزگاری سر سختانه نفی اش می کردند ... ما شاید الان همگی چند ماهی برای هجده سالگی و رای دادن کم داشته باشیم اما ما همان مادران و معلمان آینده ایم ... از ما بترسید چون ما هیچ از شما نمی ترسیم .... انشاالله
"یا زهرا"
[ دوشنبه 92/3/20 ] [ 3:56 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
رزیتا خاتون مجموعه مقاله های سید مهدی شجاعی است که در مجله ی نیستان چاپ می شد. و این مجموعه مقاله ها در کتاب رزیتا خاتون در نشر نیستان بارها چاپ شده . نیستان، ماهنامه ی فرهنگی ــ هنری بود که خود آقای شجاعی صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن بودند . شروع انتشار از سال 74 بود و زمان توقف آن هم اردیبهشت سال 77 ... کتاب کتاب خوبی است از آن لحاظ که به زبان طنز اتقادات سیاسی را بیان کرده و به همین دلیل هم سال 77 با مخالفت شدید مسئولان وقت مواجه شد و در آخر هم خود آقای شجاعی ــ به نقل از مقدمه ی کتاب ــ مجله را تعطیل می کنند . رزیتا خاتون هم شخصیتی است که مایه های فمینیستی دارد و بسیار از جامعه ی زنان دفاع می کند و و کاندید ریاست جمهوری هم می شود . که چند قسمت کتاب صرف مصاحبه با رزیتا خاتون شده و نویسنده مشکلات جامعه را با زبان طنزش در بین حرف ها و برنامه های رزیتا خاتون گنجانده . قسمتی را از کتاب گذاشتم تا شما هم بخوانید . من تازه خواندن این کتاب را شروع کرده ام و با خواندن این قسمت،عجیب یاد بعضی اساتید و سیاست خارجی شان افتادم .
@@@@@@@
اگر اجازه بدهید از سیاست خارجی شروع کنیم و بعد به مسائل داخلی برگردیم ، سوال ما این است که .... رزیتا خاتون : بله قدس که قطعا باید آزاد شود . در این هیچ تردیدی نیست . البته نشد هم نشد . راه آزادی قدس هم این است که تلویزیون، جمعه ای آخر ماه رمضان، آهنگ های عربی پخش کند و سروده های عاشقانه فلسطینی بگذارد . این راهی است که مجرب است . رد خور ندارد . هرکس این کار را کرده نتیحه گرفته . خود فلسطینی ها بارها به همین وسیله، قدس را آزاد کرده اند، نتیجه گرفته . خود فلسطینی ها بار ها به همین وسیله ، قدس را آزاد کرده اند . ضمنا این یاسر عرفات هم خیلی آدم پلیدی است و با یک مذاکره ی جانانه هم که شده ، باید رویش را کم کرد. اسرائیل هم باید قطعا محکوم شود. حالا کم و زیادش خیلی فرق نمی کند....
***در مورد رژیم آپارتاید ... رزیتا خاتون : بله رژیم آپارتاید سابق خیلی بود . آن زمان ها که تلویزیون ها سیاه و سفید بودند و آدم ها را به دو دسته ی سیاه و سفید تقسیم می کردند، در حق سیاه ها خیلی ظلم می شد . حالا وضعیت وضعیت فرق کرده . تلویزیون ها رنگی شده و آدم ها را به هزار رنگ نشان می دهد . نباید خیلی تعصب به خرج داد .
***در مورد استکبار جهانی ..... رزیتا خاتون : راستش سیاست مشت محکم، خیلی قدیمی شده . دیپلماسی جدیدتر دیپلماسی مشت و قلقلک است . به این ترتیب که شما استکبار را کمی قلقلک می دید تا خوشش بیاید و بخندد . به محض خندیدن ، بلافاصله شما می توانید اگر مصلحت باشد لزومی داشته باشد ، مشت محکم خود را به دهانش بزنید . راه بهترش ، مشت و پانسمان و قلقلک است . در این شیوه شما اول مشت می زنید ، بعد جای مشت را پانسمان می کمید و سپس قلقلک می دهید . " هپی اند" هم دارد، یعنی پایان خوش . اصولا باید مشت را از سیاست خارجی حذف کرد و جای آن انگشت گذاشت . برای طرفین مطلوبتر است ....
***سوال این است که برای اوقات فراغت چه طرحی دارید ؟ رزیتا خاتون : طرح من این است که یک دانشگاه درست کنیم ، اسمش را بگذاریم "دانشگاه آزاد ". جوانتر ها را بگذاریم درس بخوانند . بزرگتر ها را هم بگذاریم درس بدهند . هم هر دو نسل را سر کار گذاشته ایم، هم اوقات فراغتشان را پر کرده ایم . در این پروژه، می توانیم از جوان تر ها بیشتر پول بگیریم و به بزرگتر ها کمتر پول بدهیم . با این مابه التفاوت هم صفا کنیم . *** (با تعجب) صفا کنیم یعنی چی ؟ رزیتا خاتون : ببخشید. یعنی توسعه دهیم ، طرح های عمرانی راه بندازیم، شعبه بزنیم ، صادر کنیم، وارد کنیم و ... از این قبیل کارهای سازنده !
یا علی
[ شنبه 92/3/18 ] [ 10:19 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
لبخندت جان می داد به ملتی ! جان می دهم برای تو و انقلابی که با خون دل بزرگش کردند و می کنیم . جانان من ! مواظب این انقلاب هستیم . حرف ها و نصیحت هایت در گوشمان هست . ما نسل فراموشکاری نیستیم . پشت ولی مان می مانیم تا زمانی که پرچم این انقلاب را به دست امام زمانمان بسپریم و راحت جان بدهیم . لبخند بزن جانان من ! آن دشمنی که پشت این مرز هاست با همین یک لبخند تو تمام آرزوهایش خاکستر می شود ... تو آبی ! تو آتشی! اشداء علی الکفار و رحماءبینهم را تو معنی کردی برایمان ... ما دیگر مطمئنیم که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و نتوانست بکند . ما دیگر مطمئنیم تا وقتی که پشت ولی مان باشیم به مملکتمان آسیبی نخواهد رسید . و اگر ولی فقیه نداشتیم خدا می دانست در این بحبوحه ی دروغ و فریب در این آشفته بازار که هر کس حرف خودش را می زند سردرگم فقط چرخ می زدیم و چرخ می خوردیم . ما خوش حالیم امام مهربانی ! به ظاهرمان نگاه نکن که تازگی ها کمی کمتر اسراف می کنیم و کمی کمتر به شکممان می رسیم . حال دلمان خوب است . ثابت قدمیم . مطمئن قدم بر می داریم . می دانیم آینده برای ماست . می دانیم برنده ایم . بگذار هر کس هر چقدر دوست دارد زجه مویه کند به حال خراب مملکت . اما امام مهربانی ! امام خوبی ! ما انقلاب تو را می رسانیم تا انقلاب امام زمانمان . پرچم را دست او می دهیم دست ولی مان را در دستش می گذاریم و بعد ... بخند جان من ! جانان من ! بخند تا ما هم یاد بگیریم که بخندیم . یاد بگیریم که روحمان را بزرگ کنیم یاد بگیریم غم نان ، غم بزرگی نیست ... بخند تا یادمان بیاید که ما چیز های دیگری از زندگی مان می خواهیم ... چیز های مهم تر ... ما قد کشیده ایم . نسل چهارم انقلابی که تو به وجودش آوردی قد کشیده است و هر روز بزرگ تر می شود ... بخند روح خدا ! روحی فداک ... امام مهربانی ها ....
" یا علی"
[ سه شنبه 92/3/14 ] [ 2:12 صبح ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |