سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش که با هم باشیم
 

عزیزی گفت : توبه برای من

فرار از پلاسیدگیه

فرار از تاثیرای بد

دعا برای من اینه که از خدا بخوام

شبیه اونایی نشم که

فکر می کنم خوبن

ولی خدا می دونه که خوب نیستن

ازش می خوام کمک کنه همیشه .

 

 

 

 

یا علی

 


[ سه شنبه 89/11/5 ] [ 8:59 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

به مخم می زنم . محکم می زنم تا تکانی به خودش بدهد . از اغما بیرون بیاید . به مخم می زنم تا حرکتی بکند . به مخم می زنم تا خیالم را بیدار کنم .

می خواهم برای این دنیا مفید باشم . با مخم . با همانی که به آن می زنم تا . . . تکانی به خودش بدهد . همانی که در اغماست . همان . مخم تازگی ها خودکار شده . اتوماتیک عمل می کند .

بدون این که من از او چیزی بخواهم . و شاید به این می گویند روزمرگی مزمن . آشغال دانی مخم پر شده از  خزعبلات و شعار  و حرف های بیخود .  به یک خانه تکانی هدفمند نیاز دارم . می ترسم از دست بدهمش .

اگر فشارش ندهم . تکانش ندهم . اگر آشغال دانی اش را خالی نکنم . می ترسم از دستش بدهم . و اسمم را بگذارند بی مخ . به مخم می زنم . فشارش می دهم .تکانش هم .

 

 

 

 

 

 

خسته از با مخی . . . . .

 

 

یا علی

 

 


[ یکشنبه 89/11/3 ] [ 10:10 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

خلاقیتم کم رنگ شده . 

مغزم خودکار شده .

خیالم خوابیده .

 عشقم غبار گرفته .

 دلبستگی هایم کهنه شده .

دلتنگی هایم بی رنگ شده .

حوصله ام نابود شده .

خنده هایم  مصنوعی شده .

گریه هایم بی اشک شده .

مهربانی هایم متناهی شده .

چیز های تنفر زایم نا متناهی شده .

طاقتم طاق  ( تاق ) شده .

موضوعات مطالبم خسته کننده شده .

قلمم فرسوده شده .

قلبم قفل کرده .

دلم تهی شده .

پس تا اطلاع ثانوی مشترک مورد نظر سرش را در برف می کند . تا بی خیال همه چیز و همه کس باشد .

می خواهم فقط و تنها به خودم فکر کنم .

و خودم .

و تنها خودم .

 

 

 

 

 

یا صاحب الزمان ادرکنی . عجل علی ظهورک .

لطفا

 

 


[ شنبه 89/11/2 ] [ 11:7 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

درد ها فقط با قرص ها و معجون ها دوا نمی شوند .

درد ها فقط به دکتر و حکیم نیاز ندارند .

همه ی درد ها در بیمارستان و شفاخانه تسکین نمی یابند .

بعضی درد ها هستند که تو اگر دچارش شوی .

تمام وجودت درد می گیرد .

دردی هست که بی درمان است .

دردی هست که خودت نمی فهمی درد داری اما دچار یک مرگ خاموش می شوی .

مرگی که باز تو نمی فهمی ولی دیگران می بینند مرگ تو  را .

چه قدر مردمان این زمانه دچاردرد بی درمان شده اند .

و چقدر مرده اطرافمان زیاد شده .

که آه کشیدن برایشان کم ترین چیز است .

دلم برای مرده ها می سوزد .

 

 

و من به دنبال یک زنده می گردم . . . . .

 

 

 

 

 

یا صاحب الزمان ادرکنی .

 

 

 


[ چهارشنبه 89/10/29 ] [ 10:33 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

یک دفعه سکوت همه جا را بلعید . من ساکت شدم . و چشمانم جز تاریکی و سیاهی و البته سکوت چیز دیگری را نمی دید .

یک نقطه نور که حاصل از شمع تزیینی خانه بود روی میز گذاشتیم . و همگی در نور کم اما گرم  غذا خوردیم . چه غذایی !!!

در آن تاریکی پرسه زدن های صمیمیت و مهربانی را می شد در اطراف دید . انگار به هم نزدیک تر شده بودیم .

هوای خانه سرد شده  است اما دل هایمان گرم گرم .

برادرم سکوت را بغل کرده و خوابیده . ومن انگار با پتویم انس بیشتری پیدا کرده ام .

و مادر و پدر چه قدر گرم و صمیمی  با هم سخن می گویند .

هنوز سکوت و تاریکی حاکم خانه ی ماست .

اما چه حاکم مهربانی . انگار دل هایمان در این ظلمات راه را پیدا کرده اند .

چه قدر خوب شد که برق ها رفت .

و تلویزیون و کامپیوتر و چای ساز برقی در تاریکی پا به فرار گذاشته اند . انگار ما اهالی خانه تازه در این شب برفی هم دیگر را در تاریکی پس از نابودی برق پیدا کرده ایم .

کاش هر شب برق ها برود  و هر شب با یک نقطه نور غذا بخوریم و کاش هر شب صدای خنده های مادر و پدر و صحبت هایشان در خانه پخش شود .

آخ بابا برقی دیگر نیا و ما را نصیحت نکن

که ما از برق خسته ایم .

برق و نور ارزانیت . ما تاریکی در این شب برفی را بیشتر دوست داریم .

 

 

یا مهدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[ سه شنبه 89/10/28 ] [ 5:6 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

بغلش کردم. بوسیدمش . از ته دل . لبانم نمناک شد .   یخ کرد .  یعنی اول  یخ کرد و بعد نمناک شد .

دستم را روی سرش کشیدم . کچل بود . فندق چشمانش را نوازش کردم . و نخ قرمز لبانش را صاف و صوف کردم.

دلم برایش تنگ می شد .

می ترسیدم دیگر نباشد . عروسک یخی من .

شالم را دور گردنش نداختم . دماغ نارنجی اش را قلقلک دادم .

اشک روی لپ هایش قندیل بست .

نمی خواست تنها بماند در این شب برفی . . . .

ولی چه کنم که من مثل او آدمِ برفی نیستم.

من آدمم و فقط یک برفی از  او کمترم .

دوباره،

بوسیدمش . از ته دل . لبانم نمناک شد . یخ کرد . یعنی اول یخ کرد و بعد نمناک شد .

تنهایش گذاشتم و دیگر نخواستم ببینم که قندیل اشک هایش زیر پایش ریخته.

آخ .

عروسک برفی من .

 

 

 

 

 

یا زهرا


[ یکشنبه 89/10/26 ] [ 10:33 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]

آهای خیاط باشی .

این دفعه که می خواستی برایم دل بدوزی .

نازک ندوز . جنس خوب بدوز و با کیفیت . طوری که یک دفعه نشکند . یا پاره نشود .

وقتی می شورمش با اشک هایم . تنگ نشود و همیشه گشاد باشد .

آهای خیاط باشی !!!!

این دفعه حواست را جمع کن .

 

 

 

یا مهدی


[ شنبه 89/10/25 ] [ 11:36 عصر ] [ فلفل ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 82
بازدید دیروز: 115
کل بازدیدها: 389233